برای شروع، با توجه به افزایش حضور نظامی آمریکاییان در منطقه خیلج فارس (فرستادن دومین ناو جنگی به منطقه) و مانورهای نظامی اخیری که در این منطقه با همکاری کشورهای حوزه خیلج انجام داده اند، بحث و گمانه زنی ها در خصوص قصد بوش و دار و دسته اش برای حمله به ایران هم چنان جریان دارد.
مطلب زیر هرچند که قدیمی است (5 اکتبر 2006) ولی با توجه به تحرکات آمریکا و مقالات که در این مورد منتشر می شوند و همچنین اطلاعاتی که اینجا و آنجا هر از چندگاهی در نشریات مختلف درز پیدا می کنند، می تواند به نوعی تازه تلقی شده و حاوی نکات قابل توجه باشد.
این مطلب توسط یکی از نشریات محلی کانادا به تاریخ 5 ام اکتبر سال 2006 و توسط موری دابین نوشته شده است. توجه مقاله به نحوه واکنش استفن هارپر (نخست وزیر کانادا) به حمله احتمالی آمریکا به ایران، است.
ترجمه مقاله:
در زمانی که کانادایی ها در باتلاق افغانستان تقلا می کنند، تعداد کمی به دنبال این هستند که دولت هارپر چه خواهد کرد در صورتی که جورج بوش متقاعد به اقدام نظامی علیه ایران شود؟ اینکه وی (بوش) خواهان انجام چنین کاری است، واضح است؛ اینکه وی نیاز به انجام چنین کاری دارد، براساس نظرسنجی هایی تعیین می شود که نشان می دهند که جمهوری خواهان در خطر از دست دادن کنترل کنگره در انتخابات نوامبر آینده هستند. رییس جمهور جنگ طلب، نیاز به جنگی دیگر دارد.
تشکیلات دروغ و تحریفی که سبب بروز جنگ عراق شد، هم اکنون توجه خود را به واکنش نهایی علیه ایران معطوف کرده است. اینکه آمریکا و متحد خاورمیانه ای اش، اسراییل، آنقدر نابخرد هستند که به ایران حمله کنند، می ماند تا ببینیم. ولی اینکه کانادا چه خواهد کرد اگر این اتفاق بیافتد، سوالی است که بایستی قبل از آن اتفاق به آن پاسخ داد نه بعد از آن. عامه آمریکاییان هرگز به راحتی حاضر به رفتن به جنگهای خارجی نیستند – ترجیح می دهند که مصرف گرایی و زندگی بی دغدغه اشان بدون نیاز به سخت فکر کردن برای حمله به کشوری که حتی نمی توانند بر روی نقشه پیدایش کنند، ادامه پیدا کند. تقریبا همیشه نیاز به مجموعه ای از دروغ ها است تا آنان را همراه کنند: در جنگ اول خلیج فارس این سرباز عراقی بود که نوزاد نارسی را از زیر چادر اکسیژن به بیرون انداخت؛ در جنگ دوم عراق هم مجموعه ای از دروغ ها نیاز بود.
ایران هم متفاوت نیست. اولین قدم کار نشان دادن چهره ای دیومانند از رییس جمهوری شیعه بنیادگرای ایران، محمود احمدی نژاد، بود. نشان دادن وی نه تنها به عنوان فردی خطرناک بلکه دیوانه. این هدفی است که پس از سخرانی 26 اکتبر سال گذشته وی، مبنی بر محو اسراییل از نقشه جهان، دنبال شده است. نشریه منچستر گاردین در مقاله ای در دوم جون، این زحمت را به خود داد تا مترجمی فارسی برای سخنرانی نامتعارف احمدی نژاد بگمارد. احمدی نژاد چنین چیزی را نگفت بلکه وی در حال نقل قولی از یکی از گفته های آیت الله خمینی بود، که "این رژیم اشغالگر اورشلیم (قدس) بایستی از صفحه روزگار حذف شود" با اشاره به این موضوع که رژیم، مورد حمایت آمریکا، شاه هم برای همیشه نتوانست بماند.
احمدی نژاد تهدید نظامی نمی کرد. تنها با نشان دادن وی (توسط اسراییل و/یا آمریکا) به عنوان دیوانه ای که خواهان یک ویرانگری اتمی است، می توان این ادعا را باور کردنی جلوه داد. در حقیقت، براساس گفته های تاریخ و روزنامه نگار آمریکایی گرت پورتر، حکومت بوش از فرصت های بسیار مذاکره با ایران که پس از سال 2001 شروع شده بود، سرباز زد و این پیش درآمدهای آشتی – چه در خصوص مسایل هسته ای ایران و چه در خصوص شناسایی اسراییل – از دست رفتند.
حکومت بوش این تلاشها را نادیده گرفت چون این دیپلماسی به هیچ وجه با سیاست همیشگی "جنگ علیه تروریزم" آن همراهی نداشت. کنگره آمریکا هم در زمینه ایران تنها یک همراه و تایید کننده است همانطور که در خصوص عراق عمل کرد.
در اواسط سپتامبر مشخص شد که سازمان انرژی اتمی بین الملل، ناظر هسته ای سازمان ملل، نامه ای به یکی از کمیته های کنگره آمریکا نوشته است و گزارش آن را غیرواقعی و فریب کارانه دانست، این گزارش در خصوص توانایی های اتمی ایران تهیه شده بود.
اجازه بدهید از دروغ ها، تحریف ها و بازاریابی های جنگی بوش و دار و دسته اش بگذریم و نگاهی بیندازیم به اینکه ایران واقعا چه می کند؟ اول، براساس معاهده منع گسترش سلاحهای هسته ای، ایران حق دارد تا اورانیوم را تا 3 درصد غنی کند – میزان مورد نیاز برای تولید برق. هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی ادعا نمی کنند که ایران در حال تولید اورانیوم با درصد غلظت مورد نیاز سلاح هسته ای – 83 درصد – است. حتی متخصصان آمریکایی همچنین مدیر تشکیلات اطلاعات ملی آمریکا – جان نگروپونته – گفته اند که ایران حتی قادر به تولید یک سلاح هسته ای ابتدایی تا 5 یا 10 سال آینده (از الان) نمی باشد. دیوید آلبرایت، یکی از متخصصان سابق سلاحهای کشتار جمعی سازمان ملل، بیان کرده است که: "برنامه دستگاههای گریز از مرکز ایران به گونه غیرقابل انتظاری به کندی پیش می رود. این برنامه انتظار می رفت در مراحل بسیار پیشرفته تری نسبت به وضعیت کنونی باشد."
اما، چنانچه ایران قصد تولید سلاح هسته ای داشته باشد – که احتمال آن نیز وجود دارد – چرا بایستی اینگونه عمل کند؟ برای حمله به اسراییل و در پی آن نابود شدن توسط 200 بمب هسته ای و هیدروژنی اسراییل؟ نه، ایران به دنبال دستیابی به سلاح هسته ای خواهد بود به دلیلی غیر از آنچه دیگران فکر می کنند: جهت جلوگیری از یک حمله هسته ای. و ایران در موقعیتی قرار گرفته است که در محاصره چنین قدرتهایی است: اسراییل، پاکستان، هند، چین و روسیه – بدون اشاره به آمریکا.
آیا جورج بوش به ایران حمله خواهد کرد؟ اسراییل چطور؟ کسی نمی تواند به این سوال با اطمینان پاسخ دهد. ولی مجله تایم در شماره هفته قبل و بر روی صفحه روی جلد خود به جنگ احتمالی با ایران اشاره کرد ("جنگ با ایران چگونه خواهد بود و چطور می توان از آن پرهیز کرد؟") و پرده از اعلامیه ها و مانورهای نظامی آمریکا برداشت که می توان از آنها نتیجه گرفت "آمریکا احتمالا در تدارک جنگ با ایران است."
در اینجا سوال این است: آیا استفن هارپر کورکورانه از جورج بوش حمایت خواهد کرد؟ مشی نخست وزیر در خصوص سیاست خارجی به طرز خطرناکی سطحی است. برنامه وی در خصوص گسترش تعهد کانادا در جنگ افغانستان بدون هرگونه اشاره ای به گذشته و تاریخ یا، به نظر می رسد، بدون محاسبه هرگونه پی آمد بالقوه آن، تهیه و اعلام شده است. اشتیاق هارپر به خشنود کردن بوش زمانی مشخص شد که پس از سخنرانی اخیرش در سازمان ملل، وی در پاسخ به سوال گزارشگری در خصوص ایران گفت: "ایران خطرناکترین تهدید منفرد بر روی این سیاره است."
این پاسخ تردید کمی باقی می گذارد که نخست وزیر در کجا ایستاده است.
چنین حمایت نظامی برای کانادا و خاورمیانه فاجعه بار خواهد بود و پیامدهای آن برای دهه ها ادامه خواهد داشت. بوش باور دارد که در حال جنگ تمدن هاست، اعتقادی با پتانسیل وحشتناک تبدیل شدن به رسالتی که خود به خود به واقعیت می پیوندد. در حالت وقوع چنین جنگی در آن منطقه، دیگر جایی برای اختلافات جزیی باقی نخواهد ماند.
اگر ما با بوش هستیم، شاهد این خواهیم بود که برعلیه اسلام هستیم، با تمام پیامدهای همراه آن.
برعکس، تنها با احترام به ایران است که هارپر می تواند در واقع نقشی مثبت ایفا کند. مراجعه به افکار عمومی نشان می دهد که تلاش هارپر برای بهبود روابط آمریکا – کانادا به ضرر وی تمام شده است زیرا با سادگی وی را فردی بسیار نزدیک به بوش نشان داده است. هارپر می تواند از این رابطه نزدیک، بر آمریکا در جهت دور شدن از جنگ استفاده ببرد. ولی متاسفانه هارپر نمی خواهد بر بوش اثر بگذارد بلکه خواهان پیروی از اوست.
متن اصلی مقاله را می توانید از این آدرس بگیرید.



No comments:
Post a Comment