Thursday, April 19, 2007

اسلام: منشاء اصلی تفرقه در خاورميانه

متن زیر، مقاله ای است به قلم اسماعیل نوری علا از سلسله مقالات جمعه گردی های اسماعیل نوری علا، منتشر شده به تاریخ شنبه 25 فروردین ماه 1386 در سایت گویا:

جهان اسلام هيچگاه جهانی يکپارچه و متحد نبوده و در آينده نيز نخواهد بود. و اگرچه هر از چند گاه کسی از راه می رسد که سودای "تقريب" ملل اسلامی به سرش می زند اما در پشت قدمش چيزی جز اجساد تکه تکه شدهء مسلمان به دست مسلمان بجای نمی ماند
در طول تاريخ، از «اسلام» تعبيرهای مختلفی شده و هر تعبيری به پيدايش فرقه و مذهبی انجاميده است؛ بطوری که اکنون نه تنها نمی توان از «اسلامی واحد و فراگير» سخن گفت بلکه، بر اساس قانونمندی های جامعه شناختی، هر کوششی برای کنار نهادن گرايش های مختلف و ايجاد اجماعی فراگير در مورد اسلام تنها منجر به بازگشوده شدن زخم های کهنه و پيدائی خونريزی های نو می شود.
تاريخ شاهد آن است که اين قانونمندی بر پايهء دو عامل کار می کند: نخست برحق دانستن طبيعی خويشتن از جانب هر فرقه و مذهب و گروه اسلامی و، در نتيجه، تلاش برای دست بالا داشتن در کوشش های موسوم به «تقريب» (نزديکی مسلمانان) برای تحميل خود بر بقيه و، دو ديگر، امکان سوء استفادهء ديگران از اين اختلافات بنيادين به هنگامی که صرفهء آن ديگران چنان باشد که دامن زدن به تفرقه ها بتواند جلوی مستقل شدن و پيشرفت جوامع به اصطلاح «اسلامی» را بگيرد.
بدينسان، اسلام، در طول تاريخ خود، و بخصوص در سيصد سال اخير، نه تنها عامل وحدت بشمار نرفته، که مهمترين عامل ايجاد تفرقه های کين توزانه و کشتارهای وحشيانه بوده است و تا زمانی که ملت ها، اقوام، و طوايف ساکن در آسيای غربی و خاورميانه بخواهند خود را با «اسلاميت» خويش مشخص و تعريف کنند به هيچ روی نمی توان اميدی به آرامش و استقلال و پيشرفت اين جوامع داشت. در حاليکه اگر اين جوامع دعوای خود برای تصاحب چيزی به نام اسلام را کنار بگذارند، همگی بيشتر و عميق تر نسبت به مشترکات تاريخی و پيوندهای فرهنگی چندين هزار سالهء خويش (آن هم چندين هزار سالی که هنوز اسلام در ميان آن نبوده) وقوف خواهند يافت.
باری، اين هفته می خواهم در مورد همين «مالکيت اسلام» سخن بگويم و نشان دهم که چگونه اين امر می تواند به عقب ماندگی و در تنش دائم گرفتار بودن جوامع اسلامی کمک کند. براستی «اسلام» از آن کيست؟ و اگر «تمدن اسلامی» (که شک دارم به اينکه بشود آن را دقيقاً تعريف کرد) ساخته و پرداختهء همهء مسلمانان روی زمين است چگونه می توان مالکيت آن را به يکی از نحل اسلامی اختصاص داد؟ بی شک و منطقاً چنين کوششی کاملاً بی معنا است اما تاريخ نشان می دهد که همواره همين سودای بی معنا موجب پيدايش توفان های سهمناک اجتماعی شده است.
محمد بن عبدالله زادهء مکه در حجاز عربستان بود، زبانی جز عربی نمی دانست و خود را «نبی عربی» می خواند. پس طبيعی است که دين ساخته شده به دست او هم دينی عربی محسوب شود. و اگر اوضاع زمان مرگش چنان نبود که چراغ همهء راه های رو به سوی سرزمين های شمالی شبه جزيرهء عربستان سبز باشد، يقيناً اسلام به صورت دينی کوچک و محلی باقی می ماند و يکی از صدها دينی می شد که در هر طايفه و ايلی رواج داشتند.
اما همين که اسلام پا از مدينه بيرون نهاد و به گشودن (فتوحات اسلامی) سرزمين های متمدن شمال عربستان اقدام کرد، در واقع ناگزير شد که بسياری چيزها را که به خواب محمد بن عبداله هم نيامده بود، از همان گشودگی که پيش آمده بود، به داخل خود راه دهد و بر حسب آنها تغيير و تبديل پيدا کند تا بتواند با شرايط تاريخی، اجتماعی و اقتصادی سرزمين های فتح شده همخوانی داشته باشد. اسلام به هر کجا که پا نهاد رنگی عمومی را بر همه چيز گسترده کرد اما اين رنگ عمومی بزودی دستخوش رنگ های محلی گوناگون شد و در هر سرزمينی رنگارنگی آن سرزمين را در درون هاضمهء عمومی خود کشاند و فرو گواريد.
اين يک واقعيت گريزناپذير اجتماعی است. هر ايده و فکر و روش و منش و جهان بينی و فلسفه و ايدئولوژی، به محض اينکه از زادگاه خود به در آيد و بخواهد در جائی ديگر به زندگی خويش ادامه دهد ناگزير است بسيارانی از رنگ ها و ويژگی های آن جاهای ديگر را بخود بگيرد.
اين يک امر بديهی عقلائی نيز هست که، متأسفانه، با مفروضات مربوط به ايدئولوژی ها و اديان جور در نمی آيد. چرا که ايدئولوژی و دين، هر دو، به تبيين جهان و زندگی انسان مشغولند و ـ در فرض ـ امری واحد را بر جهان پيروانشان تبليغ و تطبيق می کنند. بخصوص اين امر در زمينهء مذهب هنگامی صد چندان قاطعيت می يابد که به ياد آوريم مفروض دين آن است که از جانب خدای يکتای قادر متعال آمده که همه چيز را از پيش می داند و تاريخ، در واقع، چيزی نيست جز ظهور مشيت او و، در نتيجه، هرآنچه فرو می فرستد جاودانه و تغييرناپذير است. يعنی، اين «کلام قدسی» فرازمينی است و از آسمان فرود آمده است تا ملکوت خدا را بر زمين بازسازی کند. در چنين مفروضاتی چگونه می توان بدان قائل شد که «تعاليم آسمانی دين» اموری تغيير پذيرند و در هرکجا به رنگ آنجا در می آيند؟ هيچ مؤمن و دينکاری اين سخن را نمی پذيرد.
بدينسان، در همهء جوامع، دو امر جمع ناپذير و حذف کنندهء يکديگر در برابر هم می ايستند: دين تغيير می کند اما اغلب دينداران زاده شده پس از هر تغيير، اين تغيير کردگی را در حوزهء زندگی و انديشهء خويش باور نمی کنند، نمی فهمند، و نمی پذيرند. در اين صورت چاره چه خواهد بود؟ پاسخ روشن است: هر دينداری برداشت خود از دين را اصل می شمارد و بقيهء برداشت ها را «ارتداد» (خارج شدن از دين) می بيند و بر حذف آنها کمر همت بميان می بندد. اين وضعيت را در مورد ايدئولوژی هم می توان ديد. مگر منشاء پيدايش مفهوم «تجديدنظر طلبی» (رويزيونيسم) در اردوگاه چپ جز اين ها بوده است که نوشتم؟
آنگاه، روند يقين کردن به اينکه برداشت من از دين ام، نه يک برداشت که خود آن دين است، خود بخود مرا به سوی احساس مالکيت داشتن نسبت به آن دين راهنمائی می کند، حتی اگر پيامبر و بنيانگزارانش نه در خاک من زاده شده باشند، نه به زبان من سخن گفته باشند، و نه از تاريخ جامعهء من اطلاعی داشته باشند.
حال بگذاريد، برای ساده کردن بحث، به سه چهار ادعای عمدهء «مالکيت اسلام»، در طول تاريخ اين دين، اشاره ای گذرا داشته باشيم. گفتم که اسلام دينی عربی، ساخته شده در حجاز عربستان، و در بر گيرندهء زبان و فرهنگ و تاريخ مردمان قبايل عرب حجاز و نجد اين شبه جزيره بوده است. اين دين تا، از يک سو، به خراسان و، از سوی ديگر، به اسپانيا برسد، هزار رنگ عوض کرده و هزار پيرايهء لازم محلی را بخود پذيرفته است. ايرانی ها در صد بالائی از عقايد زرتشتيگری خود را وارد آن کرده اند؛ و مردم بين النهرين (با سه چهار امپراتوری بزرگی که در پس پشت خود داشته اند) نيز از ستاره شناسی تا فال زنی و فديه و قربان کردن های خود را به داخل آن آورده اند. اکنون به هر کجای زمين بروی از اسلام اوليه جز پوستی در حد ادای شهادتين و اقامهء نماز و روزه و اجرای مراسم حج چيزی فراگير باقی نمانده و بقيهء اين هيکل تنومند را باورهای محلی پر کرده اند. آنچنانکه گاه سفر يک مسلمان مثلاً اهل ليبی به اندونزی بسا بيشتر از سفرش به يک کشور اروپائی می تواند او را با حس هائی غريبه و رفتارهائی ناشناس روبرو کند.
خيلی ها، از جمله جلال آل احمد خودمان، با نگاهی مشتاق به مراسم حج نگريسته و در آن چيزی گمشده به نام « کنفرانس ساليانهء وحدت عالم اسلام» را می جستند و می جويند. اما کافی است تا هريک از ما نيز بتوانيم از مقام ناظری متعال، اما دير و دور، از آن «عالم اکبر» به درآئيم و احرام بپوشيم و در اوقيانوس زائران کعبه غوطه زنيم تا، در اين «عالم اصغر»، ببينيم که همهء آن شعار های برادری و برابری و اشتراک عقيده و رفتار، افسانه هائی بيش نيستند و در عرفات و وادی ايمن و طواف کعبه و سعی بين صفا و مروه، هرکس دارد ساز خود را می زند و رقص خويش را به نمايش می گذارد. و اگر ترسی در کار نباشد و فرصتی هم اگر دست دهد اين هزار داماد در کشيدن اسلحه بروی يکديگر برای تصاحب آن عروس قدسی خيالی کمترين ترديدی بخود راه نمی دهند.
خلفای راشدين، بنی اميه و بنی عباس، همگی از طايفهء قريش بودند و، پس، می توانستند همچنان ادعا کنند که اسلام شان دينی عربی است و در نتيجه خواستار آن شوند که همه چيز عربی شود. توجه کنيد که نمی گويم آنها می خواستند تا همه چيز اسلامی شود. اسلامی شدن مفروض فتح و تسليم بود و در آن شک نمی کردند. آنچه مهم بود عربی کردن جهان اسلام بود. درست است که در حاشيهء شمال غربی خليج فارس و بخش هائی از عراق امروز و سوريهء بزرگ ديروز قبايلی که به زبان عربی تکلم می کردند وجود داشتند که، البته، از لحاظ سطح تمدنی و فرهنگی زمين تا آسمان با طوايف داخل نجد و حجاز عربستان متفاوت بودند، اما از مصر تا الجزاير در جنوب مديترانه، و لبنان در شمال آن، کدام از اين مردم «عرب» بودند و عربی سخن می گفتند؟ آنچه که امروز «جهان عرب» خوانده می شود (که در واقع جانشين غلط اندازی برای اصطلاح «جهان عرب زبان» است) حاصل سياست عربی کردن (در پی اسلامی کردن) جوامع «مفتوح به ضرب شمشير» است. عربی کردن کشورهای اسلامی شده می توانست محملی باشد بر مشروع ساختن حکومت خلفای عرب و، بالطبع، عرب نشدن جوامع مسلمان نشانهء آن بود که آنان تن به مالکيت اعراب بر اسلام نمی دهند و اسلام آوردگی را معادل عرب شدن (يا حتی عرب زبان شدن) نمی دانند.
اين امر بخصوص در مورد قبايل ترک، که از سرزمين های شمال شرقی ايرانزمين وارد فلات ايران شده و در سراسر شمال شرقی و غربی اين سرزمين و نيز در انطاکيه (ترکيه کنونی) ساکن بودند، بيش از هر قوم ديگری صادق بود. اين ترکان که از عهد غزنويان و سلجوقيان و خوارزميان، با قبول رياست تشريفاتی خليفهء عباسی، قدرتمندان واقعی جهان اسلام محسوب می شدند، براستی هم که حافظان کيان اسلام و مرزهای سرزمين های اسلامی بوده و اسلام را به رنگ های خاص خود در آورده بودند. پس، طبيعی است که پس از آمد و رفت مغولان، برافتادن خلافت عباسی، و رسوب اميران مغول در مرکز و شرق ايران، در غرب اين سرزمين، در آذربايجان و اران و انطاکيه، صاحبان راستين اسلام ترکانی شده باشند که نه عرب اند و نه عرب زبان. امپراتوری عثمانی که در طی تطور خود رفته رفته به فکر تبديل سلطنت خويش به خلافت اسلامی افتاد، در واقع، خود را «صاحب اسلام» می دانست و با زور شمشير و توپ خود بود که به جنوب تاخت و سرزمين های عرب زبان وسيعی، از سوريه تا مکه و مدينه، را مطيع و منقاد خويش ساخت. اين يک دوپارگی عمده در بين عناصر عرب و ترک درون اسلام بود که بعدها اهميتی عمده يافت.
در عين حال، شقاق و شکاف بزرگ ايدئولوژيک داخل اسلام هم بود که خون های بسياری، از همان دورهء خلفای اموی، به پای آن ريخته شده بود و مسئلهء «مالکيت اسلام» را از منظر ايدئولوژيک و دينی مطرح می ساخت، اما دارای «پايگاه سرزمينی» خاصی نبود. اگر افسانه های ساخته شدهء پس از تسلط صفويان به ايران را کنار بگذاريم و به موضوع سخن خود از منظر «سرزمينی» بنگريم، تشيع يک پديدهء بين النهرينی بود و نه ايرانی؛ و از آنجا که مسلمانان بين النهرين يا هميشه عرب بودند و يا بر اثر عرب زبان شدن خود را عرب می شمردند، می توان گفت که تشيع دارای مالکيتی عربی، اما از جنس اعراب شمالی، بود. اما اشتراکات عربيت و اسلاميت هيچکدام مانع از آن نبودند که شکاف بين سنيان و شيعيان به کينه ای هول انگيزمبدل نشود، بطوری که اعراب سنی با رغبت تمام تسلط ترکان عثمانی را بر تسلط اعراب شيعی ترجيح دهند.
ايران و انطاکيهء قرن دهم هجری را نيز نه «عرب نبودن» و نه «سنی بودن»، هيچکدام، بهم پيوند نمی داد و وجه تمايز و تفارق آنان همچنان ايرانی و ترک بودنشان بود. اما به لحاظ اينکه ايران در دست ايلخانان مغول گرفتار بود، هنوز نمی شد به نام ايرانی از «مالکيت» اسلام» سخن گفت. اما اين واقعيت هم بود که در جهان اسلام آن زمان سه گروه متفاوت تاريخی مسلمان «عرب» و «ترک» و «ايرانی» (که اين آخری «آذری ها» را هم در بر می گردفت اما ترکان مستقر در آناتولی را شامل نمی شد) زندگی می کردند که تازه هر سه گروه از ميانه به دو «خرده گروه» شيعه و سنی هم تقسيم می شدند. اين وضعيت يعنی وجود شش گروه بزرگ اجتماعی که هم از لحاظ قوميت و هم از لحاظ اسلاميت با هم متفاوت بودند و اسلام نه تنها نتوانسته بود اين تفاوت ها را از بين ببرد بلکه تفاوت های مزبور هر يک خود را «اسلام راستين» معرفی کرده و به نام آن برای حذف بقيه دست به عمل می زدند.
در واقع، وجود همين حداقل شش گروه اسماً مسلمان اما رسماً متفاوت از هم بود که از يکسو راه آمدن مغول ها و برانداختن خلافت عباسی بغداد را هموار نمود و، از سوی ديگر، چون اين خلافت برافتاد زمينه را برای ادعای مشروعيت هر گروهی که شمشير بران تری داشت هموارکرد.
در عين حال، وسوسهء بدست آوردن قدرت، و يا اميد به شکستن يک قدرت تهديد کننده، مهمترين امری است که می تواند استفاده (يا شايد سوء استفاده) از اين شکاف ها را در کار برنامه ريزی های کوتاه و بلند مدت سياسی مطرح سازد. مثلاً، بگيريم مورد قدرت جوئی های خاندان صفوی را در گيلان و اران و آذربايجان و پيوند آنان را با قدرت های اروپائی آن زمانه در قسطنطنيه و ونيز و روم که نيازمند گشوده شدن جبهه ای در شرق سرزمين های عثمانی و دور کردن تمرکز قوای آن در اروپا بودند. آنان نخست بر شکاف ايدئولوژيک / مذهبی شيعه و سنی دست نهادند و سپس آن را به اختلاف بين ايرانی و ترک تعميم دادند.
بدينسان، حکومت عثمانی که می رفت به بازسازی خلافت اسلامی جديدی، که اين بار مالکيتی ترکی داشت و نه عربی، بيانجامد آنقدر معطل شد تا عصر استعمار (کلنياليسم) آغاز شود و اين بار، نه ونيز و روم، که انگليس و فرانسه، به طمع براندازی عثمانی ها و تقسيم سرزمين آنها، به بازيچه قرار دادن اسلام بپردازند.
در اين مورد کافی است تا به آنچه در جنگ اول جهانی، که در طی آن حکومت عثمانی از هم پاشيد و از ويرانه های آن ترکيهء امروز چشم بر جهان گشود، توجه کنيم. انگليس ها و فرانسويان برای از هم پاشاندن حکومت عثمانی بر اختلافات درون اسلام انگشت نهاده و آنها را بيدار و کارا کردند؛ اختلافی که به نفرت اعراب از ترک ها بر می گشت بی آنکه اسلام توانسته باشد بر آن سرپوش بگذارد.
فرزند اين ناخشنودی دو جريان «جنبش ملی گرائی عربی» و «جنبش پان عربيسم» بود که در مواردی شبيه بهم و در مواردی نيز متفاوت از هم بودند اما هر دو در ناخشنودی از حکومت ترکان عثمانی توافق داشتند. ملی گرائی عربی خود پديدهء جالبی بود چرا که اسلاميت و عرب زبان بودن در آن نقش عمده را بازی می کرد و، بی آنکه واقعاً «ملت عرب» (در معنای سياسی مدرن آن) وجود خارجی داشته باشد، احساسات ملی گرائی عربی بر بنياد آن دو اصل شکل می گرفت. خواست های ملی گرايان عرب در ابتدا چندان دقيق نبود و آنان اغلب به لزوم نوعی «خودمختاری» و استقلال از حکومت عثمانی و برقراری آموزش وسيع زبان عربی و استفاده ار مأموران عرب زبان در مناطق عرب نشين اشاره می کردند. اما انقلاب «ترک های جوان» و پيدايش ترکيهء مدرن که، کلاً بر اساس ملی گرائی ترکی و برنامه های «ترک سازی» جامعهء جديد بوجود آمده بود، خواست های «ملی گرايان عرب» را راديکاليزه کرد. يعنی، در سرآغاز قرن بيستم، در «جهان اسلام» خود اسلام به هيچ روی عاملی برای پيوند محسوب نمی شد و تمسک به آن فقط برای اثبات خارج از دين بودن آن ديگری بکار می رفت. بهر حال، فکر «پان عربيسم» از درون همين راديکاليزه شدن بوجود آمدن و يک بخش از عالم اسلام را بر عليه بخش ديگر آن برانگيخت. در پروردن اين جريان فرانسويان نقش مستقيمی داشتند.
انگليس ها اما بر روی شقاق ديگری در عالم اسلام کار می کردند که از دل شورش «شريف مکه» و فرزندانش عليه عثمانی ها بر می خواست. آنها که در بخش غربی شبه جزيره (حجاز) خود را صاحبان اصلی اسلام دانسته و بر مکه حکم می راندند، اگرچه خود منتصب سلاطين عثمانی بودند، عليه تسلط عثمانی ها بر دو شهر مقدس مکه و مدينه برخاسته، و دست به جنگ های چريکی زده بودند. اين گروه، نه تنها شيعيان که اغلب گروه های سنی (و بخصوص سنيان ترکيه) را خارج از دين و کافر محسوب می داشتند.
انگليس ها تصميم گرفتند که برای درهم شکستن عثمانی ها از شريف مکه کمک بگيرند و بدين خاطر مأمور خود را، که در طی همين جريانات به «لورنس عربستان» مشهور شد، راهی منطقه کردند و او توانست بعنوان مشاور و دست راست فرزند «شريف حسين»، که «فيصل» نام داشت و بعدها به پاداش خدماتش پادشاه عراق شد و در آن زمان عمليات چريکی وهابی را رهبری می کرد، بکار مشغول شود و بخصوص با تمشيت دادن فتح «بندر عقبه» عثمانی ها را به شکست بکشاند. حکومت عربستان و عراق و اردن بين اين هاشمی های انگلوفيل تقسيم شد؛ هرچند که حاکميت هاشمی ها بر عربستان ديری نپائيد و حکومتشان به دست آل سعود وهابی مذهب (پيروان فرقهء خشک مزاج تأسيس شده بوسيلهء دينکار عرب، محمد بن عبدالوهاب ۱۷۰۳ ـ ۱۷۹۲) منقرض شد و در عراق نيز کودتا پشت کودتا کارشان را به انتها کشاند.
در عصر ما نيز جنگ هشت ساله ايران و عراق خود جلوهء هول انگيز ديگری از حضور اسلام بعنوان عامل اصلی تفرقه در بين ملل ظاهراً مسلمان بود که لزومی ندارد در اينجا چندان به آن بپردازم.
در شرق ايران نيز در همين دو سه دههء اخير نمايشی از دعوا بر سر مالکيت اسلام برقرار بوده است. در وجود کينه ای ديرينه مابين سنيان و شيعيان افغانستان نمی توان شک داشت اما حاکميت ظاهراً سکولار اين کشور، پس از جدا شدنش از ايران به دست انگليس ها، شعله ور شدن آتش در بين اين دو گروه از مسلمانان را، که هريک ديگری را مرتد و نجس و مهدور الدم می داند، ناممکن ساخته بود. تا اينکه روس های هميشه فرصت طلب به اين کشور لشگر کشيدندو جنگی را آغاز کردند که در ابتدا نويد می داد که مسلمانان را عليه «کمونيست های خدانشناس» متحد کند. به همين دليل هم بود که مهاجرت وهابی های عربستان به رهبری اسامه بن لادن به افغانستان و همکاسه شدنشان با نيروهای طالبان (يا طلبه های سنی) زنگ خطر بلافاصله ای برای شيعيان محسوب نشد. بخصوص که اسامه و يارانش هدفی برای سرکوب شيعيان افغانستان نداشتند و در پی آن بودند که، با بيرون راندن روس ها از افغانستان، پايه های وحدت ملل اسلامی را در راستای ايجاد يک «خلافت وهابی»، تقويت کنند. اما به محض آنکه شوروی ها از افغانستان بيرون رفتند و اين سرزمين به دست اتحاديه ای از وهابی های سعودی و طالبان افغانی افتاد و کمک مستمر آمريکا به آنها نيز فروکش کرد، وهابی های عرب بصورت ميهمانان طالبان درآمده و ناچار شدند که تن به خواست های ميزبانان خويش دهند که اکنون، با تبديل شدن به قدرت بلامنازع افغانستان و نداشتن آرزوهای بلندی چون آرزوهای اسامه، خواستار «حل مسئله» ی شيعيان افغانستان بود.
همين جا می توان پرسيد که آيا آخوندهای حاکم بر جمهوری اسلامی ايران، که از عهد صفويه خود را صاحب اصلی «اسلام ناب محمدی!؟» می دانستند، در حمايت خود از شيعيان افغانستان بيشتر زيرپای طالبان ضد شيعه را می روفتند يا از نقشه های اسامه نگران بودند که، درست وقتی که آخوندهای شيعه خواب ايجاد «خلافت اسلامی علوی» را می ديدند، شعار جهانی شدن اسلام وهابی را در انداخته بود؟ نيز آيا تحمل وهابی ها و طالبان برای مدتی مديد از جانب آمريکا به معنای سودجستن از اختلافات درون اسلامی اين گروه ها با حکومت ايران و در جهت تضعيف اين حکومت نبود؟
اگر رفتن روس ها به افغانستان موجب شد تا کينهء مسلمانان نسبت به يکديگر شعله ور شود، رفتن آمريکائی ها به عراق نيز يکبار ديگر کينه های داخل اسلام را با شدتی رعب آورتر به نمايش گذاشت و اکنون چند سالی هست که هر روز مردم دنيا با تصاوير خون گرفتهء جنگ شيعه و سنی در عراق از خواب بيدار می شوند.
می خواهم بگويم که جهان اسلام هيچگاه جهانی يکپارچه و متحد نبوده و در آينده نيز نخواهد بود. و اگرچه هر از چند گاه کسی از راه می رسد که سودای «تقريب» ملل اسلامی به سرش می زند اما در پشت قدمش چيزی جز اجساد تکه تکه شدهء مسلمان به دست مسلمان بجای نمی ماند.
و اينگونه است که، به گمان من، گردانندگان کشورهای به اصطلاح اسلامی تنها زمانی واقعيت های تاريخی، فرهنگی و ژئوپولتيک سرزمين خود را در می يابند که بفهمند برای «تعريف» ماهيت خود بايد اسلام را کنار بگذارند و، حتی اگر خود مسلمان باشند، فارغ از مذهب خود، پيروان اسلام را هم تنها جزئی از ملت خود، اما همچون باور داران به يکی از مذاهب مردمان سرزمين خويش، محترم (به معنای دارندگی آزادی عقيده و تبليغ حفاظت شده از جانب قانون) ببينند.
بنظر من، اين روند هم اکنون نيز رفته رفته بصورتی گريز ناپذير در بين کشورهای اسلامی جا باز می کند. نمونهء ترکيه، اصرار آن برای پيوستن به اتحاديهء اروپا، و پيوند آن با اسرائيل، يک نمونه از اين گرايش به باز تعريف خويش بعنوان يک ملت / دولت مدرن، و نه يک کشور مذهبی، است.
تعميم اين گرايش مهمترين تحولی است که در تاريخ مدرن خاورميانه می تواند نقش بازی کند، چرا که واقعيت را چون بنگريم می بينيم که اين «جهان اسلام» سرپوش خونينی است که بر جدائی های بسيار کهن نهاده شده و در هر پيشآمد ناهمگونگی پاره هايش بيش از پيش نمودار می شوند. اسلام ترکيه، اسلام ايران، اسلام مصر و اسلام عربستان تنها در لفظ «اسلام» با هم تشابه دارند اما به محض اينکه اين پوسته را لحظه ای کنار بزنيم می بينيم که در آن زير هيچ چيز مشترکی وجود نداشته و تنها اين واقعيت در آن پژواکی دردناک دارد: در طول تاريخ، خونی که مسلمانان به نام اسلام از هم بر زمين ريخته اند، از آنچه غير مسلمانان از رگ آنان گرفته اند هيچ کم ندارد!

Saturday, April 7, 2007

آیا هارپر از حمله به ایران حمایت می کند؟

پس از یک وقفه تقریبا 10 روزه که به علت کمی وقت ، به وجود آمد. از این به بعد تنها قصد بر درج مقالاتی در این وبلاگ است که در خصوص ایران هستند.

برای شروع، با توجه به افزایش حضور نظامی آمریکاییان در منطقه خیلج فارس (فرستادن دومین ناو جنگی به منطقه) و مانورهای نظامی اخیری که در این منطقه با همکاری کشورهای حوزه خیلج انجام داده اند، بحث و گمانه زنی ها در خصوص قصد بوش و دار و دسته اش برای حمله به ایران هم چنان جریان دارد.
مطلب زیر هرچند که قدیمی است (5 اکتبر 2006) ولی با توجه به تحرکات آمریکا و مقالات که در این مورد منتشر می شوند و همچنین اطلاعاتی که اینجا و آنجا هر از چندگاهی در نشریات مختلف درز پیدا می کنند، می تواند به نوعی تازه تلقی شده و حاوی نکات قابل توجه باشد.

این مطلب توسط یکی از نشریات محلی کانادا به تاریخ 5 ام اکتبر سال 2006 و توسط موری دابین نوشته شده است. توجه مقاله به نحوه واکنش استفن هارپر (نخست وزیر کانادا) به حمله احتمالی آمریکا به ایران، است.

ترجمه مقاله:

در زمانی که کانادایی ها در باتلاق افغانستان تقلا می کنند، تعداد کمی به دنبال این هستند که دولت هارپر چه خواهد کرد در صورتی که جورج بوش متقاعد به اقدام نظامی علیه ایران شود؟ اینکه وی (بوش) خواهان انجام چنین کاری است، واضح است؛ اینکه وی نیاز به انجام چنین کاری دارد، براساس نظرسنجی هایی تعیین می شود که نشان می دهند که جمهوری خواهان در خطر از دست دادن کنترل کنگره در انتخابات نوامبر آینده هستند. رییس جمهور جنگ طلب، نیاز به جنگی دیگر دارد.

تشکیلات دروغ و تحریفی که سبب بروز جنگ عراق شد، هم اکنون توجه خود را به واکنش نهایی علیه ایران معطوف کرده است. اینکه آمریکا و متحد خاورمیانه ای اش، اسراییل، آنقدر نابخرد هستند که به ایران حمله کنند، می ماند تا ببینیم. ولی اینکه کانادا چه خواهد کرد اگر این اتفاق بیافتد، سوالی است که بایستی قبل از آن اتفاق به آن پاسخ داد نه بعد از آن. عامه آمریکاییان هرگز به راحتی حاضر به رفتن به جنگهای خارجی نیستند – ترجیح می دهند که مصرف گرایی و زندگی بی دغدغه اشان بدون نیاز به سخت فکر کردن برای حمله به کشوری که حتی نمی توانند بر روی نقشه پیدایش کنند، ادامه پیدا کند. تقریبا همیشه نیاز به مجموعه ای از دروغ ها است تا آنان را همراه کنند: در جنگ اول خلیج فارس این سرباز عراقی بود که نوزاد نارسی را از زیر چادر اکسیژن به بیرون انداخت؛ در جنگ دوم عراق هم مجموعه ای از دروغ ها نیاز بود.

ایران هم متفاوت نیست. اولین قدم کار نشان دادن چهره ای دیومانند از رییس جمهوری شیعه بنیادگرای ایران، محمود احمدی نژاد، بود. نشان دادن وی نه تنها به عنوان فردی خطرناک بلکه دیوانه. این هدفی است که پس از سخرانی 26 اکتبر سال گذشته وی، مبنی بر محو اسراییل از نقشه جهان، دنبال شده است. نشریه منچستر گاردین در مقاله ای در دوم جون، این زحمت را به خود داد تا مترجمی فارسی برای سخنرانی نامتعارف احمدی نژاد بگمارد. احمدی نژاد چنین چیزی را نگفت بلکه وی در حال نقل قولی از یکی از گفته های آیت الله خمینی بود، که "این رژیم اشغالگر اورشلیم (قدس) بایستی از صفحه روزگار حذف شود" با اشاره به این موضوع که رژیم، مورد حمایت آمریکا، شاه هم برای همیشه نتوانست بماند.

احمدی نژاد تهدید نظامی نمی کرد. تنها با نشان دادن وی (توسط اسراییل و/یا آمریکا) به عنوان دیوانه ای که خواهان یک ویرانگری اتمی است، می توان این ادعا را باور کردنی جلوه داد. در حقیقت، براساس گفته های تاریخ و روزنامه نگار آمریکایی گرت پورتر، حکومت بوش از فرصت های بسیار مذاکره با ایران که پس از سال 2001 شروع شده بود، سرباز زد و این پیش درآمدهای آشتی – چه در خصوص مسایل هسته ای ایران و چه در خصوص شناسایی اسراییل – از دست رفتند.

حکومت بوش این تلاشها را نادیده گرفت چون این دیپلماسی به هیچ وجه با سیاست همیشگی "جنگ علیه تروریزم" آن همراهی نداشت. کنگره آمریکا هم در زمینه ایران تنها یک همراه و تایید کننده است همانطور که در خصوص عراق عمل کرد.

در اواسط سپتامبر مشخص شد که سازمان انرژی اتمی بین الملل، ناظر هسته ای سازمان ملل، نامه ای به یکی از کمیته های کنگره آمریکا نوشته است و گزارش آن را غیرواقعی و فریب کارانه دانست، این گزارش در خصوص توانایی های اتمی ایران تهیه شده بود.

اجازه بدهید از دروغ ها، تحریف ها و بازاریابی های جنگی بوش و دار و دسته اش بگذریم و نگاهی بیندازیم به اینکه ایران واقعا چه می کند؟ اول، براساس معاهده منع گسترش سلاحهای هسته ای، ایران حق دارد تا اورانیوم را تا 3 درصد غنی کند – میزان مورد نیاز برای تولید برق. هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی ادعا نمی کنند که ایران در حال تولید اورانیوم با درصد غلظت مورد نیاز سلاح هسته ای – 83 درصد – است. حتی متخصصان آمریکایی همچنین مدیر تشکیلات اطلاعات ملی آمریکا – جان نگروپونته – گفته اند که ایران حتی قادر به تولید یک سلاح هسته ای ابتدایی تا 5 یا 10 سال آینده (از الان) نمی باشد. دیوید آلبرایت، یکی از متخصصان سابق سلاحهای کشتار جمعی سازمان ملل، بیان کرده است که: "برنامه دستگاههای گریز از مرکز ایران به گونه غیرقابل انتظاری به کندی پیش می رود. این برنامه انتظار می رفت در مراحل بسیار پیشرفته تری نسبت به وضعیت کنونی باشد."

اما، چنانچه ایران قصد تولید سلاح هسته ای داشته باشد – که احتمال آن نیز وجود دارد – چرا بایستی اینگونه عمل کند؟ برای حمله به اسراییل و در پی آن نابود شدن توسط 200 بمب هسته ای و هیدروژنی اسراییل؟ نه، ایران به دنبال دستیابی به سلاح هسته ای خواهد بود به دلیلی غیر از آنچه دیگران فکر می کنند: جهت جلوگیری از یک حمله هسته ای. و ایران در موقعیتی قرار گرفته است که در محاصره چنین قدرتهایی است: اسراییل، پاکستان، هند، چین و روسیه – بدون اشاره به آمریکا.

آیا جورج بوش به ایران حمله خواهد کرد؟ اسراییل چطور؟ کسی نمی تواند به این سوال با اطمینان پاسخ دهد. ولی مجله تایم در شماره هفته قبل و بر روی صفحه روی جلد خود به جنگ احتمالی با ایران اشاره کرد ("جنگ با ایران چگونه خواهد بود و چطور می توان از آن پرهیز کرد؟") و پرده از اعلامیه ها و مانورهای نظامی آمریکا برداشت که می توان از آنها نتیجه گرفت "آمریکا احتمالا در تدارک جنگ با ایران است."

در اینجا سوال این است: آیا استفن هارپر کورکورانه از جورج بوش حمایت خواهد کرد؟ مشی نخست وزیر در خصوص سیاست خارجی به طرز خطرناکی سطحی است. برنامه وی در خصوص گسترش تعهد کانادا در جنگ افغانستان بدون هرگونه اشاره ای به گذشته و تاریخ یا، به نظر می رسد، بدون محاسبه هرگونه پی آمد بالقوه آن، تهیه و اعلام شده است. اشتیاق هارپر به خشنود کردن بوش زمانی مشخص شد که پس از سخنرانی اخیرش در سازمان ملل، وی در پاسخ به سوال گزارشگری در خصوص ایران گفت: "ایران خطرناکترین تهدید منفرد بر روی این سیاره است."

این پاسخ تردید کمی باقی می گذارد که نخست وزیر در کجا ایستاده است.

چنین حمایت نظامی برای کانادا و خاورمیانه فاجعه بار خواهد بود و پیامدهای آن برای دهه ها ادامه خواهد داشت. بوش باور دارد که در حال جنگ تمدن هاست، اعتقادی با پتانسیل وحشتناک تبدیل شدن به رسالتی که خود به خود به واقعیت می پیوندد. در حالت وقوع چنین جنگی در آن منطقه، دیگر جایی برای اختلافات جزیی باقی نخواهد ماند.

اگر ما با بوش هستیم، شاهد این خواهیم بود که برعلیه اسلام هستیم، با تمام پیامدهای همراه آن.

برعکس، تنها با احترام به ایران است که هارپر می تواند در واقع نقشی مثبت ایفا کند. مراجعه به افکار عمومی نشان می دهد که تلاش هارپر برای بهبود روابط آمریکا – کانادا به ضرر وی تمام شده است زیرا با سادگی وی را فردی بسیار نزدیک به بوش نشان داده است. هارپر می تواند از این رابطه نزدیک، بر آمریکا در جهت دور شدن از جنگ استفاده ببرد. ولی متاسفانه هارپر نمی خواهد بر بوش اثر بگذارد بلکه خواهان پیروی از اوست.


متن اصلی مقاله را می توانید از این آدرس بگیرید.

Monday, March 26, 2007

منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

یکی از منابع مهم شناخت کوروش بزرگ، منشوری است به خط میخی، حک شده بر روی استوانه ای سنگی که به نام استوانه کوروش معروف است و به عنوان اولین منشور حقوق بشر جهان شده است.



این منشور در سال 1971 میلادی به تمامی زبانهای رسمی سازمان ملل ترجمه شده است. نمونه ای از این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل نگهداری می شود.

این متن شامل دو قسمت است که به عنوان بخش های الف و ب شناخته می شوند. بخش الف شامل خطوط 1 تا 35 و به اندازه 23 در 8 سانتی متر است. بخش ب شامل خطوط 36 تا 45 و به اندازه 8.6 در 5.6 است.

این استوانه سنگی در سال 1879 میلادی توسط باستان شناس سوری - انگلیسی هرمزد (اورمزد) رسام در حفاری در بقایای معبد مَردوک (خدای بابِل) پیدا شد و هم اکنون در بریتیش موزیوم در لندن نگهداری می شود.

محتویات این منشور که اساس پادشاهی کوروش را طبقه بندی می کند، به شش دسته تقسیم می شود:

1- شرح کردار ظالمانه نابونیدوس (آخرین پادشاه بابل از سلسه اَکَدیان) و چگونه مَردوک (خدای بابل) به دنبال یافتن پادشاهی جدید بوده و داریوش را برگزیده است. (خطوط 1 تا 19 منشور)

2- چارچوب پادشاهی و شجره آنان (خطوط 20 تا 22)

3- صلح، برانداختن بیگاری، برگرداندن و احترام به قومیتهای مذهبی، اجازه بازگشت خدایان به معابدشان (خطوط 22 تا 34)

4- نیایش کوروش به درگاه مردوک برای خود و پسرش کمبوجیه (خطوط 34 و 35)

5- متنی که تاکید بر یکسان (خوب) بودن همه در قلمرو پادشاهی می کند (خطوط 36 و 37)

6- ایجاد و فراهم کردن فعالیت ها در بابل (خطوط 38 تا 45)

منبع: ویکی پدیا انگلیسی

Tuesday, March 20, 2007

عید نوروز مبارک

نوروز 1386 بر همه ایرانیان در هرکجا که هستند مبارک


با آرزوی شادی، بهروزی و سرافرازی برای همه هم میهنان عزیز، سالی سرشار از سلامت و شادی را برایتان آرزو می کنیم.

عید شما مبارک

هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز

Monday, March 19, 2007

روز ملی شدن صنعت نفت

سه شنبه این هفته (29 ام اسپند ماه 1385 خورشیدی برابر با 20 ام ماه مارس 2007 میلادی) روز ملی شدن صنعت نفت است.
در آخرین روزهای اسپند ماه سال 1329 خورشیدی (مارس 1951 میلادی) مجلس ایران قانونی را به تصویب رساند که از حمایت دکتر محمد مصدق و هم فکرانش در مجلس برخوردار بود. این قانون سبب ملی شدن شرکت انگلو-ایرانیان اویل کامپنی (شرکتی انگلیسی که تا زمان تصویب این قانون 85 درصد از منافع حاصله از نفت ایران را در اختیار داشت) و دارایی های آن شد. یک ماه پس از تصویب این قانون یعنی فروردین ماه سال 1330 (برابر با آوریل 1951) مجلس ایران با اکثریت آرا دکتر محمد مصدق را به نخست وزیری ایران برگزید.
تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت و تبدیل آن به قانون توسط شرکت انگلیسی مورد اعتراض قرار گرفت.
برای حل این مناقشه بین ایران و انگلیس، دیوان داوری لاهه مامور شد تا با طرح اشتراک 50 درصدی برای طرفین این مناقشه را حل کند. اما با مخالفت طرفین (دکتر مصدق و دولت انگلیس) مذاکرات مستقیم دو دولت متوقف شد.
در ادامه همین سال، انگلیس دولت ایران را تحت فشار قرار داده به فکر تدارک کودتا علیه آن شد.
رییس جمهوری وقت آمریکا (هری ترومن) در ابتدا به علت درگیر بودن در جنگ کره در مورد این فشارها و تحریم ها تردید داشت. اثرات این فشارها و تحریم ها سبب کاهش و تقریبا توقف صادرات نفت ایران شد.
با ادامه فشارها بر دولت دکتر مصدق، وی در جلسه شورای امنیت حضور یافته و به ایراد سخنرانی مهمی پرداخت. سخنرانی که توسط تمامی روزنامه ها پوشش داده شد و مجله تایم نیز با نامیدن دکتر مصدق به عنوان مرد سال، عکس وی را بر روی جلد چاپ کرد. پس از انتخاب رییس جمهوری جدید در آمریکا، انگلیس سیاست داشتن آمریکا در کنار خود به عنوان شریک اقتصادی و استعماری را به شریک ضد کمونیستی تغییر داد. این تغییر سیاست در کابینه جدید آمریکا و سازمان جاسوسی تازه تاسیس شده سیا گوشهای شنوا پیدا کرده و سبب شد سیا سرانجام با سرنگونی دمکراسی و دولت منتخب در ایران، شاه را مجددا (با کمک ارتباطات سفارتخانه و اطلاعات سرویس های جاسوسی انگلیس در ایران) به قدرت برگرداند.
پس از تغییر رژیم و سرکار آمدن مجدد رژیم شاه، نفت ایران دوباره در جهت منافع آمریکا و انگلیس و تحت تسلط مجموعه ای از شرکت های آمریکایی و انگلیسی، جریان پیدا کرد.

منبع: ویکی پدیای انگلیسی: شرکت انگلو-پرشین اویل کامپنی

این تنها یادآوری برگی از تاریخ معاصر کشورمان بود که تنها این امر را گوشزد می کند که این کشور هرگز از وجود مردان بزرگی هم چون دکتر محمد مصدق، دکتر حسین فاطمی و ... خالی نبوده و نخواهد بود. هم چنین این امر را یادآوری می کند که برای این وطن و برای بهروزی آن، تنها و تنها فرزندان همین آب و خاک دلسوز هستند نه بیگانگان. چرا که تاریخ همیشه نشان داده که بیگانگان تنها منافع خود را می جویند.

با فرستادن درود به روان پاک مردانی چون دکتر مصدق و دکتر فاطمی آرزوی پیروزی و سرافرازی ایران عزیز را در آستانه سال نو می کنیم.

Sunday, March 18, 2007

سال نو نزدیک است

چند روزی بیشتر به فرارسیدن سال 1386 خورشیدی نمانده است. سال 1385 (که سال سگ هست) در حال به پایان رسیدن است. این سال با تمام فراز و نشیب هایش برای کشورمان به پایان می رسد و جای خود را به سالی جدید می دهد.
طبق گاه شماری های شرقی سال 1385 سال سگ است، سالی همراه با دلهره، اضطراب و عجله. این سال جای خود را به سال خوک می دهد که از ویژگی های آن آرامش و شادی است.
چه این آیین ها و نام گذاری ها بر روی سال ها و ویژگی های گفته شده برای آنان را قبول داشته باشیم، چه نداشته باشیم، ولی در یک امر هم فکر بوده و و آرزو و تلاش می کنیم؛ کشورمان پیروز و بهروز بوده و از هر گزندی در امان باشد.
ایرانیان مردمانی صلح طلب بوده و هستند. همانطور که کوروش بزرگ در نوشته خویش به پسرش می گوید:

"من براي صلح کوشيدم"

بایستی در راه صلح و آرامش و زندگی مسالمت آمیز با جهانیان بکوشیم.
سال 1386 را سال کوروش بزرگ می نامیم و تلاش می کنیم رهنمودها و مرام او را به یاد داشته و از آنها در جهت پیشرفت میهن عزیزمان استفاده کنیم.

در اینجا متن وصیت نامه کوروش بزرگ را که به پسر خویش نوشته است می آورم. این متن را چندی پیش یکی از دوستان توسط ای میل برایم فرستاده است.


منم کوروش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان، شاه چهار گوشه جهان، شاه دادگر آنگاه که به آرامی وارد بابل شدم همه مردم گامهای مرا با شاد مانی پذيرفتند من برای صلح کوشيدم، من برده داری را بر انداختم و به بدبختی های آنان پايان بخشيدم. من فرمان دادم هر کس در مذهب و پرستش خدای خود آزاد باشد. تمام شهرهايی را که ويران شده بود آباد کردم . فرمان دادم همه معبد هايی را که بسته شده بود بگشايم تمام خدايان را به معابد باز گرداندم تمام مردمانی را که آواره شده بودند به شهر هايشان باز گرداندم و خانه هايی را که ويران شده بود آباد کردم. من برای همه جامعه ای آرام مهيا ساختم.

*************************

اينک که من از اين دنيا می روم 25 کشور جزو امپراتوری ايران است و در تمام اين کشورها پول ايران رواج دارد.
و ايرانيان در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم کشورها نيز در ايران دارای احترام می باشند.

جانشين من خشايارشا بايد مثل من در حفظ اين کشورها بکوشد راه نگهداری اين کشور ها اين است که در امور داخلي آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشماريد.

اکنون که من از اين دنيا می روم تو 12 کرور دريک زر در خزانه سلطنتي داری و اين زر يکی از ارکان قدرت تو می باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلکه به ثروت نيز هست .

البته به خاطر داشته باش که تو بايد به اين ذخيره بيفزائی نه اينکه از آن بکاهی من نمی گويم که در مواقع ضروری از ان برداشت نکن زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است که در هنگام ضرورت از آن برداشت شود،اما در اولين فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان.

مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم کن.

ده سال است که من مشغول ساخت انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن اين انبارها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه است در مصر آموختم چون انبارها پيوسته تخليه می شود حشرات در آن به وجود نمی آيند و غله در اين چند سال می ماند بدون اينکه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اينکه همواره آذوقه دو يا سه سال کشور در انبارها موجود باشد هر ساله بعد از اينکه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامين کسر خوارباراستفاده کن و غله جديد را بعد از اينکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز برای آذوقه در اين مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود. هرگز دوستان و نديمان خود را به کارهاي مملکتي نگمار برای آنها همان مزيت دوست بودن با تو کافی است چون اگر دوستان و نديمان خود را به کارهای مملکتي بگماری و آن به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستندو تو ناچاری که رعايت دوستی بنمايی. کانالی که من ميخواستم بين شط نيل و دريای سرخ بوجود بياورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نبایدآنقدر سنگین باشد که ناخدایان این کشتی ها ترجیح بدهند از آن عبور نکنند.

کنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اينکه در اين قلمرو ايران نظم و امنيت برقرار کند ولی فرصت نکردم سپاهی به يونان بفرستم و تو بايد اين کار را انجام بدهی. با يک ارتش نيرومند به يونان حمله کن و به يونانيان بفهمان که پادشاه ايران قادر است مرتکبين فجايع را تنبيه کند .


توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور نما


هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نکن و برای اينکه عمال ديوان به مردم مسلط نشوند برای ماليات قانونی وضع کردم که تماس عمال ديوان را با مردم خيلي کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت.. افسران و سربازان ارتش را راضيی نگهدار و با آنهابد رفتاری نکن اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در ميدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قيمت کشته شدنشان باشد و تلافی آنها اين طور خواهد بود که دست روی دست مي گذارند و تسليم می شوند تا اينکه وسيله شکست خوردن تو را فراهم نمايند. امر آموزش را که من شروع کرده ام ادامه بده و بگذاراتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اينکه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنها زيادتر شود تو با اطمينان بيشتری می توانی سلطنت کنی.

همواره حامی کيش يزدان پرستی باش اما هيچ قومی را مجبور نکن که از کيش تو پيروی نمايد و پيوسته به خاطر داشته باش که هرکس بايد آزاد باشد که از هر کيش که ميل دارد پيروی کند.

بعد از اينکه من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپيچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار. اما قبرم را مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر من بشوی و تابوت سنگی مرا ببينی و بفهمی من که پدر تو و پادشاهي مقتدربودم و بر 25 کشور سلطنت می کردم. آنجا مردم و تو نيز مثل من خواهی مرد زيراسرنوشت آدمی اين است که بميرد خواه پادشاه 25 کشور باشد يا يک خارکن و هيچ کس در اين جهان باقی نمی ماند.


اگر هر زمان که فرصتی بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببينی غرور و خودخواهي بر تو غلبه خواهد کرد و وقتی مرگ خود را نزديک ديدی
بگوکه قبر مرا مسدود نمايند و وصيت کن که پسرت قبر تو را باز بگذارد تا اينکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببيند.

زنهار زنهار هرگز هم مدعی و هم قاضی مشو اگر از کسی ادعايی داری موافقت کن يک قاضي بي طرف آن ادعا را مورد رسيدگی قرار بدهد و رای صادر بنمايد. زيرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد.

هرگز از آباد کردن دست بر ندار زيرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ويران خواهد گذاشت زيرا قاعده اين است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ويرانی می رود.

در آباد کردن حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهميت قرار بده.

عفو و سخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفو است و سخاوت.

ولي عفوفقط موقعی بايد بکار بيفتد که کسی نسبت به تو خطايی کرده اگر به ديگری خطايی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زيرا حق ديگری را پايمال نموده ای.

بيش از اين نمی گويم و اين اظهارات را با حضور کسانی که غير از تو در اين جا حاضر هستند کردم تا اينکه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را کرده ام و اينک برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس می کنم مرگم نزديک شده است .

Thursday, March 15, 2007

شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده را آزاد کنيد

شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده هم چنان در سلول انفرادی و تحت شرایط سخت، در بازداشت به سر می برند.
با گذشت نزدیک به دو هفته که از بازداشت عده ای از فعالان زن که در تجمعی حمایتی در مقابل دادگاه انقلاب و برای حمایت از 5 فعال جنبش زنان، جمع شده بودند می گذرد، هم چنان شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده در بازداشت و شرایط سخت انفرادی به سر می برند.
در شرایطی که کشورمان در آستانه دور جدیدی از تحریمهای بین الملی قرار دارد، صاحبان قدرت بدون آنکه در فکر چاره جویی و پیدا کردن راهی برای برون رفت از این وضعیت خطرناک باشند، تمام توان خود را در جهت سرکوبی و محدود کردن آزادی های مدنی به کار می برند تا از این راه هم مشکلات اصلی گریبانگیر کشورمان را از صدر مسایل مورد توجه مردم دور کنند و هم بیش از پیش نشان دهند که به هیچ وجه تحمل صدای مخالف را نمی کنند.

در آستانه عید نوروز و سال نو خورشیدی، آزادی بی قید و شرط شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده را خواستاریم!

جمع زیادی از فعلان جنبش زنان و فعالان اجتماعی، سیاسی، با انتشار و امضای بیانیه ای خواستار آزادی بی قید و شر این دو تن شده اند.

Sunday, March 11, 2007

چارشنبه سوری

یکی از آیین های کهن ایرانیان هر سال قبل از نوروز، چارشنبه سوری است. ایرانیان با برگزاری آن (به اشکال و با آیین های گوناگون) در آخرین سه شنبه سال خورشیدی به استقبال نوروز می روند. مطلب زیر مقاله ای است از سایت فارسی بی بی سی در مورد این روز و آیین های آن.

يکی از آئينهای سالانه ايرانيان چهارشنبه سوری يا به عبارتی ديگر چارشنبه سوری است. ايرانيان آخرين سه شنبه سال خورشيدی را با بر افروختن آتش و پريدن از روی آن به استقبال نوروز می روند.
مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد.

قاشق زنی، آجيل مشکل گشا، پريدن از روی آتش، فالگوش ايستادن و... از مراسم اصلی شب چهارشنبه سوری است.

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئينهای کهن ايرانيان است که همچنان در ميان آنها و با اشکال ديگر در ميان باقی بازماندگان اقوام آريائی رواج دارد.

اما دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از حمله اعراب به ايران می داند.

دکتر نيکنام در اين باره می گويد:"ما زرتشتيان در کوچه ها آتش روشن نمی کنيم و پريدن از روی آتش را زشت می دانيم.

"در گاه شماری ايران باستان و زرتشتيان اصلأ هفته وجود ندارد. ما در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم. شنبه و يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم( چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گويای اين هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد."

"ما پيش از تسلط اعراب بر ايران هر ماه را به سی روز تقسيم می کرديم. و برای هر روز هم اسمی داشتيم . هرمز روز، بهمن روز،..."

"برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( يا هر چهار سال ۶ روز اضافه). ما در اين پنج روز آتش روشن می کرديم تا روح نياکانمان را به خانه هايمان دعوت کنيم."

"بنابراين، اين آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵ روز آخر سال در ايران باستان است و زرتشتيان به احتمال زياد برای اينکه اين سنت از بين نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند و اين جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه سوری."

گرد آوردن بوته، گيراندن و پريدن از روی آن و گفتن عبارت "زردی من از تو، سرخی تو از من" شايد مهمترين اصل شب چهارشنبه سوری است. هر چند که در سالهای اخير متاسفانه اين رسم شيرين جايش را به ترقه بازی و استفاده از مواد محترقه و منفجره خطرناک داده است.

انداختن چادر بر سر و زدن قاشق برهم از ديگر رسوم اين شب است. معمولا جوانترها با انداختن چادری بر سر به در خانه همسايه ها رفته و با قاشق زدن، از آنها شيرينی يا مشتی آجيل می گيرند.

خوردن آجيل مشکل گشا که بی شباهت به آجيل شب يلدا نيست، از اصول چهارشنبه سوری است. که مردم با نيت دست يافتن به حاجتشان و يا رفع مشکلشان اين آجيل را می خورند.

در اواخر سلطنت سلسله قاجار در تهران در ميدان ارک توپی به نام " توپ مروارید" وجود داشت که در شبهای چهارشنبه سوری اطرافش مملو از دخترانی بود که در آرزوی پيدا کردن شوهر بودند.
آنها در اين شب به بالا اين توپ قديمی می رفتند و برای بر آورده شده حاجتشان بر روی اين توپ آرزو می کردند.

سعيد نفيسی در مقاله ای به نام "چهارشنبه سوری" بخشی از مراسم چهارشنبه سوری را که سالها پيش در چند شهر مختلف ايران رواج داشت، اينگونه توضيح می دهد:
شيراز: آتش افروختن در معابر و خانه ها، فالگوش، اسپند سوزاندن، نمک گرد سر گرداندن( در موقع اسفند دود کردن و نمک گردانيدن زنان اوراد مخصوصی می خوانند)؛ قلمرو چهارشنبه سوری در شيراز صحن بقعه شاه چراغ است و در آنجا نيز توپ کهنه ای است که مانند توپ مرواريد تهران زنان از آن حاجت می خواهند.

اصفهان: آتش افروختن در معابر، کوزه شکستن، فالگوش؛ گره گشائی و غيره کاملا متداول است.

مشهد: گره گشائی؛ آتش افروختن؛ کوزه شکستن و آتش بازی متداول است و علاوه بر آن در هر خانه يکی دو تير تفنگ می اندازند.

زنجان: آتش افروختن؛ فالگوش و کوزه شکستن متداول است. در مراسم کوزه شکستن در زنجان، پولی با آب در کوزه می اندازند و از بام به زير می افکنند.
ديگر از رسوم مردم اين شهر در چهارشنبه سوری اين که دخترانی را که می خواهند زودتر شوهر بدهند به آب انبار می برند و هفت گره بر جامه ايشان می زنند و پسران نابالغ بايد اين گره ها را بگشايند.

تبريز: آجيل و ميوه خشک از ضروريات است و ديگر اينکه در اين شب مردم از بام خانه ها بر سر عابرين آب می ريزند.

اروميه: شب چهارشنبه سوری بر بام خانه ها می روند و کجاوه ای را که زينت کرده و آرايش داده با طناب از بام به سطح خانه فرود می آورند و می گويند:" بکش که حق مرادت را بدهد." کسی که در خانه است مکلف است که در آن کجاوه شيرنی و آجيل بريزد وپس از آنکه در آن چيزی ريختند آن را بالا کشيده و به بام خانه ديگری می برند.

Saturday, March 10, 2007

حمایت از زنان کشورم

این نکته بر کسی پوشیده نیست که حقوق زنان از ارکان اساسی حقوق بشر است.
در جهانی که قسمت بزرگی از تلاش ها و منابع مالی سازمان های بین الملی، صرف حذف خشونت علیه زنان و احقاق حقوق آنان می شود؛ زنان کشورم هم چنان به خاطر درخواست بدیهی ترین حقوق شان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بازداشت می شوند.
در روزی که به نام آنان است، دستگیرشان می کنند، مورد ضرب و شتم قرار داده و به بازداشتگاه منتقل شان می کنند!
عجیب تر آنکه، در این راه، از زنان بهره می برند!!! تا توسط آنها هم نوعانشان را مورد بی احترامی،ضرب و شتم قرار داده و بازداشتشان کنند!
این زنان مامور چگونه فکر می کنند؟ آیا ذره ای به این اندیشیده اند که اینانی را که مورد حمله قرار داده و بازداشت می کنند، برای احقاق حقوق خود آنها نیز تلاش می کنند!! این است از عجایب کشور ما!

آزادی بی قید و شرط کلیه بازداشت شدگان روز جهانی زن را خواستاریم

با رفتن به این آدرس و امضا نامه درخواست آزادی آنان حمایت خود را نشان داده و قدمی کوچک در جهت احقاق حقوق آنان برداریم.

Thursday, March 8, 2007

روز جهانی زن گرامی باد

امروز هشتم ماه مارس برابر با 17 اسفند ماه، روز جهانی زنان است.

این روز را گرامی داشته و به همه زنان میهنم شادباش می گویم. به ویژه به آنهایی که با شهامتی مثال زدنی در سخت ترین شرایط، ساکت ننشسته و اساسی ترین و بدیهی ترین حقوق خود را درخواست می کنند و تنها به خاطر درخواست این حقوق مورد آزار، اذیت و شکنجه قرار می گیرند.
بر شهامت و پایداری بی نظیر این شیر زنان درود می فرستیم و تلاش می کنیم تا از تمامی امکانات و توانمندی های خود در جهت یاری رساندن به آنان بهره ببریم.

با شرکت در کمپین یک میلیون امضا قدمی در جهت تحقق این هدف برداریم.


روز جهانی زن گرامی باد

Sunday, March 4, 2007

فیلم 300

جمعه آینده (نهم ماه مارس 2007) فیلم 300 (محصول 2007 کمپانی فیلم سازی وارنر برادرز) در سینماهای آمریکای شمالی اکران می شود.

300 the movie, 300 the movie, 300 the movie, 300 the movie

خلاصه واقعه تاریخی
براساس توضیحات ویکی پدیا انگلیسی، در سال 480 قبل از میلاد مجموعه ای از دولت-شهرهای یونانی با تشکیل اتحادی علیه تهاجم امپراتوری پرشیا جنگیدند. این جنگ در تنگه ترموپیلا در مرکز یونان اتفاق افتاده است. یونانیان، ارتش دشمن را در یکی از مقاومتهای نهایی معروف در تاریخ، توانستند عقب نگه دارند. قسمت کوچکی از این ارتش یونانی با فرماندهی شاه لئونیداس تنها گذرگاهی که می توانست مورد استفاده ارتش پرشیا (ارتش خشایار اول) باشد را مسدود کردند. پس از 3 روز جنگ یکی از افراد محلی (به نام افیلاتس) با افشای راه عبوری کوهستانی به ارتش پرشیا، آنان را به پشت ارتش یونان هدایت کرد. گروهی از ارتش یونان متشکل از 300 اسپارتا و 700 نفر از داوطلبان تسپیا تصمیم به مقاومت و معطل کردن ارتش پرشیا گرفتند. با علم بر اینکه این به معنی مرگشان است. در نهایت ارتش پرشیا با تحمل تلفات زیاد موفق به برد در این جنگ می شود.

این خلاصه ای بود از جنگ ترموپیلا که در آن 300 نفر از جنگجویان اسپارتا هم (تاکید می کنم هم) شرکت داشته اند و به هیچ وجه اینطور نبوده که تنها 300 نفر در برابر ارتش چند ده هزار نفری خشایار اول ایستادگی کرده و آن را شکست!!! داده باشند.
ولی سازندگان این فیلم با تحریف در تاریخ و ایجاد فیلمی که به جز جلوه های ویژه، ارزش هنری دیگری نمی توان برای آن در نظر گرفت، آن را 300 نامیده و از این 300 نفر به عنوان جنگجویانی ویژه با فرمهای رزمی خاص یاد می کند که سرشار از قهرمانی و مقاومت در راه وطن هستند از طرفی ارتش ایرانیان را عموما جنگجویانی بی انگیزه و بی رحم به تصویر می کشد. به گفته خود کارگردان (زَک اسنایدر) این شخصیتها و واقعیت تاریخی این رخداد به قصد جذاب تر کردن!!! فیلم، تغییر داده شده است. همچنین خودش اعلام می کند که این فیلم به لحاظ تاریخی درست نیست!!!
فیلم نامه براساس داستان کوتاه گرافیکی نوشته فرانک میلر (خالق بازی معروف سین سیتی) نوشته شده است. فیلم مملو از صحنه های کشت و کشتار و بی رحمی های بی پایان است. کل فیلم با استفاده از تکنیکهای پرده آبی (90 درصد) و پرده سبز تهیه شده است و تنها با تکیه بر جلوه های ویژه بی پایان قصد جذب مخاطب (خصوصا جوانان و نوجوانانی که با بازی سین سیتی و نوع گرافیک آن اشنایی دارند) دارد.
دوستان، با پخش متون (فارسی و انگلیسی) زیر سعی در آشکار کردن واقعیات تاریخی کنیم. با این کار خواهیم توانست از تحریف یک جانبه تاریخ توسط این فیلم هالی وودی و اثرگذاری یک جانبه آن بر روی مخاطبان، جلوگیری یا دست کم، کم کنیم.

طوماری اینترنتی برای اعتراض کردن به این فیلم توسط عده ای از دوستان راه اندازی شده است. برای امضا آن به این پیوند مراجعه کند.

--------------------------------------------------------------------------------------
فیلم 300، واقیعت یا خیال؟
فیلم 300 (محصول 2007 کمپانی فیلم سازی وارنر برادرز) برداشتی است تحریفی که به عمد یا سهو!!! تلاش برای دیگرگونه نشان داد تاریخ جنگهای ایرانیان و یونانیان دارد. کارگردان فیلم (زَک اسنایدر) در مصاحبه ای (پیوند 1) گفته است که شیوه ها و آرایش های نظامی (خصوصا در مورد اسپارتان) را باقصد، تحریف کرده است – چیزی که آنان را از نظر تاریخی نادرست می سازد – تا جذاب تر به نظر رسیده و در جهت هدف فیلم!!! بهتر عمل کنند.

فیلم نامه آن برداشتی است ناقص از کتاب مینی سری طنز، نوشته سال 1998 فرانک میلر. تغییرات از وقایع تاریخی به چیزی که در فیلم می بینید توسط اسنایدر و میلر انجام گرفته است تا به محدوده وسیع تری از تماشاگران دست یافته و فیلمی مهیج!!! و از نظر دیداری حیرت آور!!! بسازند؛ به جای یک فیلم حماسی تاریخی عادی.

جدا از قصد حقیقی سازندگان آن (که بر کسی پیدا نیست - احتمالا کسب درآمد بیشتر از طریق جذب طیف وسیعی از مخاطبان جوان)، مسئله اصلی وارونه جلوه دادن تاریخ و ارائه اطلاعات تاریخی (پیوند 2) غلط به مخاطب است که از این فیلم، فیلمی با کمترین ارزش هنری می سازد.

لطفا با ارایه این نوشته به دیگران، قدمی در حهت آشنایی افراد با حقایق تاریخی بردارید.

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این واقعه تاریخی و گفته های کارگردان که در این مطلب به آنها ارجاع داده شده است از آدرس های اینترنتی زیر استفاده کنید .

با تشکر

پاینده باد ایران

more information:
1- Director's Interview -
http://amazon.imdb.com/title/tt0416449/trivia
2- Battle of Thermopylae
- http://en.wikipedia.org/wiki/300_Spartans


--------------------------------------------------------------------------------------

The movie 300
Fact or Fiction?

The movie 300 (2007 – Warner Bros.) is a falsified version of Persian-Greek battles history!

According to an interview with IGN.com, Director Zack Snyder says that fighting styles and formations (particularly the Spartan's phalanx) were purposefully changed - making them historically inaccurate - so they'd "look cool" and work better for movie purposes.

Based on director and writer (Frank Miller) the movie never claims to be historically correct. It is based somewhat loosely on Frank Miller's 1998 comic book mini-series. Changes from history were made by Miller and Snyder so as to appeal to a wider audience and create a more exciting and visually stunning action movie, rather than a typical historical epic.

It is not clear what the main purpose of this movie is (probably wining the box office in the first week of playing) but misrepresenting history and providing inaccurate historical information to the audience makes this movie a poor effort.

more information:
1- Director's Interview -
http://amazon.imdb.com/title/tt0416449/trivia
2- Battle of Thermopylae
- http://en.wikipedia.org/wiki/300_Spartans

Saturday, March 3, 2007

چند نکته و توضیح

ذکر چند نکته ضروری است:
1- درج مطلب یا مقالات از افراد، لزوما به معنی تایید یا مخالفت با آنان نیست.
2- در مورد مخالفت با هرگونه اقدام نظامی علیه ایرن، این امر بسیار ضروری است که بتوان هرچه بیشتر بر تعداد افراد امضا کننده افزود. پس این مسئله را بسیار بسیار حیاتی گرفته و با معرفی این سایت (مخالفت با جنگ علیه ایران) به همه دوستان و آشنایان در جهت افزایش تعداد امضاکنندگان بکوشیم.
3- چنانچه نظری یا پیشنهادی در هرمورد دارید، لطفا آن را یا به صورت دیدگاه های خود در قسمت پایین هر مطلب بگویید یا آن را برای ما به صورت ای میل (به آدرس وبلاگ) بفرستید و کمک به بهبود هرچه بیشتر این وبلاگ کنید.
4- با حمایت از حرکت های مدنی نظیر "تغییر برای برابری" یا "مخالفت با آب گیری سد سیوند" میزان فعالیت و مشارکت خود را در مخالفت های دمکراتیک افزایش دهیم. زیرا در دید اول شاید اثری نداشته باشند ولی زمان نشان داده است که به هیچ وجه بی تاثیر نبوده و نمی باشند.
بدیهی است که انجام هیچ کاری بدون ایراد و اشکال نیست و نیاز به همکاری و هم یاری دارد. پس با ارایه دیدگاه های خود به ما یاری دهید.

با سپاس بسیار وبلاگ "برای امروز ایران"

Monday, February 26, 2007

مقایسه دو کشور

چندی پیش توماس فريدمن، مقاله نویس روزنامه نیویورک تایمز با درج مقاله ای به تحلیل نحوه برخورد سیاست خارجی دولت آمریکا با دو کشور در خاورمیانه پرداخت.
از جایی که فریدمن یکی از صاحب نظران برجسته درباره مسایل جهان و خاورمیانه است و از آنجا که مقاله او، بررسی کوتاه و جالبی از تناقضات سیاست خارجی آمریکا است، حیفم آمد که این متن در دسترس تعداد بیشتری قرار نداشته باشد.
متن زیر ترجمه فارسی این مقاله است که سایت فارسی بی بی سی در تاریخ جمعه 2 فوریه 2007 اقدام به انتشار آن نمود.
چنانچه مایل به مطالعه متن اصلی آن هستید، می توانید آن را در این آدرس پیدا کنید.
متن ترجمه مقاله از سایت فارسی بی بی سی :

"
متحد طبيعی آمريکا در خاور ميانه کيست؟

توماس فريدمن، نويسنده ستون آزاد روزنامه نيويورک تايمز که از صاحب نظران برجسته درباره مسائل جهان به خصوص خاورميانه و برنده سه جايزه پوليتز است، مقاله ای درباره سياست خارجی آمريکا در خاورميانه نگاشته که روز چهارشنبه در اين روزنامه چاپ شد. در زير ترجمه اين مقاله را می خوانيد.

برايتان يک آزمون کوچک درباره سياست خارجی دارم: دو کشور را - که کشور الف و کشور ب می نامم - برايتان وصف کنم و شما بگوييد کدام يک متحد آمريکا هست و کدام يک نيست.

اجازه دهيد شروع کنم: کشور الف فعالانه به آمريکا کمک کرد طالبان را در افغانستان شکست دهد و به جای آن يک دولت منتخب متشکل از مسلمانان ميانه رو که حامی آمريکاست بنشاند. زنان کشور الف رای می دهند، در سمت های دولتی خدمت می کنند، اکثريت دانشجويان کشورشان را تشکيل می دهند و به طور کامل در نيروی کار جذب شده اند.

روز يازدهم سپتامبر، شهروندان کشور الف از جمله معدود کسانی در جهان اسلام بودند که به گونه ای خودجوش تجمعی در حمايت از آمريکا برگزار کردند. رئيس جمهور راديکال کشور الف اخيرا برای افزايش محبوبيت خود کنفرانسی درباره اينکه چرا هولوکاست هرگز اتفاق نيافتاده برگزار کرد. يک ماه بعد، کشور الف انتخابات سراسری شوراهای محلی را برگزار کرد و همان رئيس جمهور شاهد بود که رای دهندگان نامزدهای دلخواه او را به نفع محافظه کاران معتدلتر کنار گذاشتند. کشور الف برای منافع استراتژيک خود می خواهد شاهد موفقيت دولت تحت هدايت شيعيان عراق که طرفدار آمريکاست باشد. هر چند اين کشور يک کشور مسلمان درست در مجاورت عراق است اما هرگز بمبگذار انتحاری به عراق نفرستاده و از ديرباز از جوامع يهودی و مسيحی خود حفاظت کرده است. کشور الف به طور سرانه بيش از هر کشور ديگری در خاور ميانه اسلامی، وبلاگ نويس دارد.

آن شاخه از اسلام که اکثريت مردم کشور الف پيرو آن هستند به زنان احترام می گذارد، در پرتو مدرنيت درهايش به روی قرائت های تازه باز است و پوچ گرايی از نوع القاعده را رد می کند.

اکنون کشور ب: 15 تن از 19 هواپيماربای 11 سپتامبر از اين کشور آمدند. کشور ب به زنانش اجازه نمی دهد رانندگی کنند، رای بدهند يا نامزد انتخابات شوند. در کشور ب ساختن کليسا، کنيسه يا معبد هندو قدغن است. کشور ب مسئول حمايت مالی از طالبان بود.

موسسات خيريه کشور ب به بقای القاعده کمک می کنند. مردان جوان در مساجد کشور ب مرتبا اجير می شوند تا در عراق بمبگذاری انتحاری انجام دهند. مساجد و موسسات خيريه کشور ب پول جمع می کنند تا به شورشگری در عراق کمک کنند. کشور ب نمی خواهد که دولت منتخب تحت هدايت شيعيان در عراق موفق شود. درحالی که رهبران کشور ب طرفدار آمريکا هستند، نظرسنجی ها نشان می دهد که بسياری از مردم آن با آمريکا خصومت می ورزند -- برخی از آنها 11 سپتامبر را جشن گرفتند. شاخه ای از اسلام که در کشور ب بيشترين پيروان را دارد، به مساجد سراسر جهان صادر می شود و بيشترين ضديت را با مدرنيته و ساير اديان دارد.سوال: به نظر شما کدام کشور متحد طبيعی آمريکاست: الف يا ب؟

البته که الف. کشور الف ايران است و کشور ب عربستان سعودی

عجله نکنيد. می دانم که ايران هم درگير تروريسم عليه آمريکا شده و اينکه سعودی ها در مواقع حساس در برخی زمينه ها از آمريکا حمايت کرده اند. با اين حال نکته ای که می خواهم به کرسی بنشانم اين است که خصومتی که از زمان سقوط شاه در سال 1979 ميان ايران و آمريکا وجود داشته خصومتی طبيعی نيست.
به اقتضای فرهنگ، تاريخ و جغرافيا ما عملا منافع مشترک خيلی بيشتری با مردم ايران داريم. و من تنها کسی نيستم که متوجه اين مساله شده ام.
محمد حسين عادلی، سفير سابق ايران در لندن، در مجمع داووس به من گفت از آنجا که آمريکا دو عدد از بزرگترين دشمنان ايران - طالبان و صدام - را نابود کرده "بحثی در ايران درگرفته که می گويد آيا واقعا ما همچنان بايد با اين شدت مقابل آمريکا عمل کنيم... اکنون آمادگی بيشتری برای ديالوگ با آمريکا وجود دارد."
مهمتر اينکه وقتی مردم می گويند "مهمترين کاری که آمريکا امروز می تواند برای ايجاد ثبات در خاور ميانه انجام دهد حل مناقشه اسرائيل-فلسطين است"، آنها اشتباه می کنند، اين دومين کار مهم است. مهمترين کار اين است که مناقشه ايران و آمريکا حل شود.
اين کار کل خاور ميانه را عوض خواهد کرد و راه را برای حل مناقشه اسرائيل و فلسطين می گشايد، زيرا ايران حامی کليدی حماس، جهاد اسلامی، حزب الله و سوريه است. کمک های فعال ايران همچنين می تواند برای ثبات عراق اهميت حياتی داشته باشد.
برای همين است که با جنگ با ايران مخالفم. من از مذاکره طرفداری می کنم. منزوی کردن ايران مانند حکومت کاسترو در کوبا تنها به توليد همان چيزی که در کوبا شاهد بوده ايم منجر می شود: تقويت کاستروهای ايران. اما برای آنکه گفتگو با ايران مثمر ثمر باشد، بايد از اهرم ها استفاده کنيم.
می پرسيد چه اهرم های موثری وجود دارد؟ ابهامی نگذاريد که ايران نمی تواند کاری کند که ما را از نظر نظامی از خليج (فارس) بيرون براند؛ قيمت نفت را که در خودبزرگ بينی رهبران تندروی ايران نقش کليدی دارد پايين بياوريد. از نظر مالی تندروها را زير فشار بگذاريد. اما همه اين ها بايد با اعلام آشکار اين موضوع همراه باشد که آمريکا قصد تغيير رژيم در ايران را ندارد، بلکه خواستار تغيير رفتار ايران است. همچنين روشن کنيد که آمريکا می خواهد فورا سفارت خود در تهران را بگشايد و اينکه اولين کاری که خواهد کرد دادن 50 هزار ويزای دانشجويی به ايرانی ها برای درس خواندن در دانشگاه های آمريکاست.
فقط همين کار را بکنيد - و بعد عقب بنشينيد و شاهد باشيد که چه بحث خارق العاده ای در ايران درخواهد گرفت. می توانيد خانه تان را روی آن شرط ببنديد

"

Saturday, February 24, 2007

نامه ای برای ایران

دوستان با توجه به موقعیت حساسی که کشورمان در آن قرار دارد این مطلب را به این موضوع اختصاص داده ام.
متاسفانه براثر سیاستهای غلط و فاجعه بار حکومت ایران، کشورمان در وضعیتی قرار گرفته است که هر لحظه خطر حمله نظامی آن را تهدید می کند. حتی اگر احتمال حمله زمینی را توسط آمریکا صفر فرض کنیم (که زیاد هم احتمال نادرستی نیست چون با توجه به وضعیت موجود در افغانستان و عراق، گشودن جبهه زمینی دیگر از توان ارتش آمریکا خارج می باشد) ولی انجام حمله هوایی موشکی چیزی است که محتمل تر به نظر می رسد.
اگر به فعالیتهای اعضای شدیدا راست گرای دولت بوش (افرادی چون چنی و جان بولتون نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل که در حال حاضر ریاست یک موسسه تحقیقاتی راستگرای نزدیک به کاخ سفید را به عهده دارد) در چندین هفته گذشته نگاهی بیندازید متوجه می شوید که شباهتهای بسیاری با وضعیت قبل از حمله به عراق مشاهده می شود. به تمامی این نشانه ها موارد زیر را نیز اضافه کنید:
1- فعالیتها و سخنان ی تحریک آمیز افرادی چون احمدی نژاد و ...
2- غیر قابل پیش بینی بودن موجودی مثل بوش
3- ناتوان بودن مجلس نمایندگان و سنای آمریکا از مخالفت عملی با تصمیمات اجرایی بوش
4- ناآگاهی فاجعه بار جامعه آمریکا و توان و سلطه عظیم رسانه های جمعی آمریکا جهت گمراهی مردم از یک طرف و در اختیار لابی های یهودی طرفدار دولت اسراییل بودن اکثر آنها.
5- فعالیت بسیار گسترده لابی های یهودیان طرفدار دولت اسراییل جهت ارایه هرچه بیشتر اطلاعات غلط در مورد ایران و کارهای حکومت ایران.
6- نقل و انتقالات نظامی جدید آمریکا در خلیج فارس
7- مانورهای نظامی اخیر سپاه و ارتش در منطقه خلیج فارس

و شواهد و قراین بسیار زیاد دیگری که می توان نام برد.

از طرفی تقریبا هفته ای نمی گذرد که مخالفان جنگ در سراسر دنیا دست به برگزاری تظاهرات اعتراضی بزنند. ولی از آنجایی که اکثر رسانه های غربی به صورت جهت دار خبرها را منتقل می کنند، تقریبا خبری از آنها نمی شنوید. به عبارت دیگر به صورت مدرن خبرها را سانسور می کنند به این ترتیب که تنها خبرهای قابل مشاهده در اکثر روزنامه ها و شبکه های خبری غربی، خبرهایی در مورد بریتنی اسپیرز، آنا نیکول اسمیت و ... می باشد.
همچنین در سراسر دنیا فعالان ضد جنگ و حتی در داخل آمریکا عده ای از نظامیان سابق دست به تشکیل گروههای مخالف جنگ زده و در جهت آگاهی مردم و اعمال فشار بر دولتمردان خویش می کوشند. از جمله این افراد ژنرال بازنشسته وزلی کلارک به همراه عده ای از ارتشیان جنگ عراق است دست به تشکیل گروهی زده اند و با ایجاد یک وب سایت و ارسال مستقیم صداهای مخالف جنگ به کاخ سفید، سعی در اثر گذاری بر این تحرکات نگران کننده و جنگ طلبانه دارند.

درخواست
دوستان با رفتن به این سایت و ارسال نظرات خود در قالب ای میل حرکتی در حهت دور نگه داشتن کشورمان از آتش جنگ انجام دهیم.
پس از رفتن به این سایت در قسمت راست صفحه ستونی مشاهده می کنید با عنوان
Speak Out!

با وارد کردن اسم خود و ارسال مستقیم متنی که در سایت گذارده اند (امکان ویرایش متن نیز وجود دارد) به کاخ سفید، قدمی در جهت پیشگیری از جنگ علیه کشورمان برداریم.
این آدرس را به همه کسانی که می شناسید معرفی کنید

Sunday, February 18, 2007

پادشاهی یا سلطنتی

مونارشی یا مونارکی (یک فرمانروا) که از دو کلمه مجزا یونانی "مونو" یا "مونا" به معنی "یک" و "آرکون" به معنی "فرمانروایی" یا "حکومت کردن" تشکیل شده است، نوعی از حکومت است که در آن یک نفر در راس کشور و حکومت قرار دارد. مشخصه بارز بیشتر پادشاهی ها آن است که معمولا پادشاه برای تمام عمر در راس کشور و حکومت قرار می گیرد؛ در حالی که در یک جمهوری فرد در راس حکومت برای دوره ای مشخص و محدود انتخاب می شود. در حال حاضر 29 حکومت سلطنتی بر روی 44 ناحیه و پادشاهی مستقل در دنیا، فرمانروایی می کنند. پادشاهی انگلیس بین 15 قلمرو مستقل مشترک است که در کشورهای مختلف از چندین قاره تقسیم شده اند از کانادا تا استرالیا.
کلمه مونارش (دایناستی یا رویالتی) همچنین برای اشاره به افراد و مجموعه ای که تشکیل دهنده مجموعه سلطنتی هستند یا، بر قلمروی که پادشاه فرمانروایی می کند، نیز به کار رفته است.


انواع پادشاهی

* پادشاهی مطلق
پادشاه یا فرمانروا قدرت مطلق در کلیه جنبه های مملکت داری، اگر نه در جنبه های اجتماعی، را در اختیار دارد. همچنین می تواند اجازه داشتن قانون اساسی را اعطا کند یا آن را پس بگیرد.

* پادشاهی قانون اساسی (مشروطه)
به نوعی حکومت سلطنتی گفته می شود که تحت یک نظام قانون اساسی تشکیل یافته که بیان کننده حالت انتخابی یا موروثی پادشاه به عنوان فرد در راس کشور است. انواع مدرن این نوع حکومت براساس تفکیک قوا شکل یافته اند که پادشاه یا در راس شاخه اجرایی آن قرار دارد یا تنها جنبه تشریفاتی.

* پادشاهی نیمه قانون اساسی (نیمه مشروطه)
به نوعی حکومت سلطنتی گفته می شود که اعضای یکی از دو مجلس (شورا و اعلی) مستقیما توسط شخص پادشاه یا سلطان تعیین می شوند. اعضای مجلس دیگر با رای مستقیم مردم به مجلس راه می یابند. نمونه چنین حکومتی را می توان در بحرین یافت.
امیرنشین های حوزه خلیج فارس نیز در زمره همین نوع حکومت سلطنتی قرار می گیرند.

انواع حکومتهای سلطنتی دیگری همچون قلمروهای (کشورهای) مشترک المنافع (قلمروی مانند جزایر سالومون که فرماندار کل آن توسط ملکه انگلیس تعیین می گردد)، فدراسیون قانون اساسی (مانند امارات متحده عربی، مالزی ...) و غیره


کلیه تعاریف و توضیحات از دانش نامه ویکی پدیا انگلیسی گرفته شده است

Sunday, February 11, 2007

نوع حکومت آینده ایران

دوستان، از این هفته به بعد قصد داریم که هربار با مطرح کردن یک سوال و با همراهی شما، بحثی را شروع و دنبال کنیم.
به این ترتیب هم میزان مشارکت کلیه بازدیدکنندگان فراهم می شود و هم با ارزیابی جوابها و پیشنهادات داده شده، می توان به یک جمع بندی کلی رسید و با ارائه آمار از آنها (نظرات ارایه شده) به نتیجه گیری نسبی رسید.

موضوع این هفته: برای آینده ایران چه نوع حکومتی را مناسب تر می دانید؟

ما همواره در بحث های خود که در مورد ایران و آینده سیاسی آن انجام می دهیم، براساس نوع تفکر سیاسی خود و با در نظر گرفتن نکات و عناصر کلیدی، نوعی از حکومت را برای کشورمان بهتر می دانیم. برهمین اساس، گروه ها و تشکل هایی چه در داخل و چه در خارج از ایران تشکیل یافته اند که یا با توافق بر روی اصول و اساس نامه ای مدون یا اصولی نانوشته ولی مورد توافق همگان ، فعالیت می کنند. نمونه هایی چون اتحاد جمهوری خواهان، هواداران سلطنت و دیگر احزاب و تشکل های سیاسی.
ولی از جایی که اکثریت این تشکل ها در خارج از ایران شکل گرفته اند و فعالیت می کنند و به علت ارتباط اندک یا اصولا عدم ارتباط اشان با داخل ایران، دیدگاه های مردم داخل کشور در رای گیری ها و نظراتشان انعکاسی ندارد. چرا که پس از یک بررسی کوتاه در داخل کشور در می یابیم که یا میزان آشنایی مردم با آنها صفر است یا اینکه حمایت از ایده های ارایه شده توسط آنان به میزان اندکی است. این امر لزوما هم به معنی مخالفت مردم با این نظریات نیست بلکه عدم گسترش این نظریات در میان مردم سبب عمده این امر است. هر چه بتوان میزان این مشارکت مردمی را بیشتر نمود می توان:

1- برد نظرات را هرچه بیشتر در میان عامه مردم گسترش داد و در نتیجه از حمایت درصد بالاتری از مردم برخوردار شد.
2- بر میزان آگاهی های سیاسی مردم که در واقع تعیین کننده اصلی در روند تعیین حکومت هستند، اضافه نمود.
3- از نیاز های اصلی مردم بیشتر و به نحوه عملی تری آگاهی پیدا گرد.
4- میزان مقبولیت گروه های سیاسی و احزاب را در بین مردم افزایش داد.
5- و در نهایت به نظرات عامه مردم جهت داد و از به هدر رفتن انرژی های پراکنده آنان جلوگیری نمود.

در اینجا این سوال مطرح می شود که ناآشنایی با خواسته ها و عدم تعریف مشخص از نیازهای عامه را چه باید کرد؟
پاسخ من به این سوال این است:
یکی از قدم های ابتدایی و مهم در مسیر شناسایی تشکل های سیاسی و احزاب به مردم، شناختن خواسته های عامه و ارایه تعریفی جامع به صورتی که مورد قبول آنان قرار گیرد، می باشد. انجام این قدم به عهده افرادی است که به عنوان نخبگان جامع وظیفه هدایت و شکل دهی به نیروهای مردمی را به عهده دارند. این امر هم میسر نمی شود مگر اینکه با تلاش و پشتکار فراوان، این تفکرات را به میانه عامه برد و آنها را تبدیل به جزیی از زندگی روزمره مردم نمود!

توجه: این رای گیری را تنها براساس دو نوع دولت انجام می دهیم (با در نظر داشتن عمومیت و شناخت نسبی عامه مردم از آنها). پس از نتیجه گیری از آمار، به شاخه های جزیی تر هریک اشاره کرده و ضمن ارایه شرح مختصر برای هرکدام، آنها را به رای می گذاریم. شاید در ابتدا این چنین تقسیم بندی کلی زیاد صحیح به نظر نرسد، ولی به عنوان قدم اول در شناخت نظرات عموم و رسیدن به یک نتیجه آماری مفید است.

توجه: ترتیب جوابها در این آمارگیری براساس حروف الفبا است و هیچ گونه ترجیح سیاسی در آن دخالت نداشته است

لطفا از قسمتی که در ستون سمت راست این صفحه در نظر گرفته شده برای دادن رای خود استفاده کنید

Sunday, February 4, 2007

خبر ویژه: آزادی نازنین فاتحی

روز چهارشنبه گذشته (31 ژانویه 2007) خبر آزادی نازنین فاتحی (که به قصد دفاع از خود و خواهرزاده اش با حمله چاقویی منجر به مرگ یکی از سه نفر افراد مهاجم شده بود) که در میان کلیه اخبار جنگ و خونریزی که در بسیاری از نقاط جهان جریان دارد، خبری شادی بخش بود و باعث خوشحالی شد.
این آزادی حاصل تلاش همگانی، تهیه درخواسته های آزادی وی (که حاوی 350000 امضا بوده است) و اهدای کمک و جمع آوری مبلغ دیه برای آزادی وی بوده است. در این میان باید به نقش اساسی نازنین افشین جم نیز اشاره کرد که با ایجاد وب سایتی تلاش ها و کمک های خود و دیگران را هماهنگ کرد. نازنین افشین جم بدین منظور فعالیت های گسترده ای انجام داد، از قبیل دیدار با کمیسار عالی حقوق بشر در ژنو، بردن درخواست های آزادی نازنین فاتحی به پارلمان کانادا و سازمان ملل.
این خبر را بسیاری از روزنامه های کانادا و شبکه های خبری در صفحه اول خود چاپ کردند
مترو ونکوور
شبکه خبری سی بی سی
شبکه خبری سی تی وی

به گفته خانم افشین جم همچنان 23 نفر افراد زیر 18 سال در زندان های ایران مواجه با خطر مرگ هستند. با امید به آزادی همه آنها و حذف مجازات اعدام در کشورمان و کلیه کشورهای دنیا

ویکی پدیا فارسی: مقالات ناقص

با مراجعه به سایت فارسی ویکی پدیا و مطالب آن، متوجه می شویم که بسیاری از این مقالات ناقص بوده و نیازمند تکمیل، ویرایش و بهبود در محتوا می باشند. این کمبودها در مورد مقالاتِ تقریبا کلیه شاخه ها وجود دارند. گستردگی این کمبودها باعث شده است تا صفحه ای ویژه برای این مقالات در نظر گرفته شود و با دسته بندی آنها، کاربران را در جهت دسترسی سریع تر به آنها هدایت کند. در صفحه مقاله های ناقص، مطالب به ترتیب حروف الفبا دسته بندی شده اند و برای هر حرف پیوندی موجود است. متاسفانه دسته بندی موضوعی این فهرست موجود نیست. ولی می توان با بررسی حرف به حرف در این فهرست و انتخاب موارد مورد نظر، با تکیه بر مراجع معتبر، در جهت هرچه کوتاه و کوتاهتر کردن این فهرست تلاش نمود. نکته ای که لازم به اشاره مجدد دارد، داشتن منابع و مراجع معتبر، قابل اتکا و بی طرف بسیار مهم می باشد. همانطور که در مطلب هفته گذشته (28 ژانویه) نیز به آن اشاره شد، یکی از چالش های پیش رو ویکی پدیا فارسی ناآشنایی کاربران با سیاست‌های ویکی‌پدیا در مورد دیدگاه بی‌طرف است که موجب رخ‌دادن مواردی از نقض بی‌طرفی، بخصوص در موضوعات سیاسی و مذهبی گردیده است که با سعی و تلاش کاربران غالبا به نتایج مطلوبی رسیده‌اند و به نظر می‌رسد مصداق راه و رسم ویکی که می‌گوید «هر چه مباحث مقاله بیشتر باشد، در پایان بحث‌ها کیفیت بهتری خواهد داشت»، گشته‌ اند.
در اینجا به بخش مقالات مربوط به ایران شناسی که از حداقل مواردی هستند که نباید به صورت ناقص باقی بمانند، اشاره می کنم و درخواست می کنم که همه ایرانیان علاقه مند در جهت تکمیل و رفع نقایص آنها تلاش کنند. به عنوان مثال می توان به مطالب در مورد اطلاعات جغرافیایی ایران (استان ها، شهرها و ...) اشاره کرد که تقریبا اکثر آنها ناقص بوده و نیازمند اطلاعات تکمیلی هستند
با امید سرافرازی ایران عزیز
احمد الف

Sunday, January 28, 2007

دانش نامه ویکی پدیا

ویکی پدیا پروژه دانش نامه آزادِ اینترنتی چندزبانه است. ویکی پدیا که با همکاری افراد داوطلب نوشته شده است، اجازه ویرایش اکثر مقالات را تقریبا به هرکسی که دسترسی به اینترنت داشته باشد، می دهد. نام آن واژه ای است مرکب از دو کلمه ویکی (نوعی وب سایت مشارکتی) و "انسای کلوپدیا". سیستم میزبان (سرور) اولیه آن در تامپا، فلوریدا (امریکا) قرار دارد با سرورهای اضافی در آمستردام و سئول.
ویکی پدیا به عنوان یک پروژه زبان انگلیسی در 15 ژانویه 2001 آغاز شد، و به عنوان مکملی بر دانش نامه حرفه ای نوپدیا (که اکنون منسوخ شده است) بود و در حال حاضر توسط بنیاد غیرانتفاعی ویکی مدیا اداره می شود. این دانش نامه توسط لری سَنگر و جیمی ولز ایجاد شده است؛ سنگر در اول مارس سال 2002 از هر دو مجموعه نوپدیا و ویکی پدیا استعفا داد. ولز، ویکی پدیا را به این ترتیب توصیف کرده است: "کوششی برای ایجاد و توزیع دانش نامه ای آزاد با بالاترین کیفیت ممکن برای تک تک افراد زمین به زبان خودشان".
ویکی پدیا در حال حاضر حاوی بیش از 6 میلیون مقاله به زبان های بسیاری است، شامل بیش از 1.6 میلیون به زبان انگلیسی و بیش از نیم میلیون به زبان آلمانی؛ در مجموع ویکی پدیا به بیش از 250 زبان موجود است، تعداد 22 مورد از آنها حاوی بیش از پنجاه هزار مقاله هستند. ویرایش زبان آلمانی آن بر روی دی وی دی توزیع شده است و پیشنهاداتی برای نسخه انگلیسی بر روی دی وی دی و چاپی آن نیز شده است. شهرت ویکی پدیا پس از بنیان نهاده شدن، به صورت ثابت اضافه شده و براساس آمار الکسا اینترنت در حال حاضر در بین 15 سایت پر بازدیدکننده در کل دنیاست. این پروژه هم چنان چندید پروژه خواهر نیز ایجاد کرده است که بسیاری از پروژه ها (صفحات) یا به طور مستقیم از اطلاعات موجود در ویکی پدیا استفاده می کنند یا با استفاده از کد اولیه، پروژه های مستقلی شده اند، مانند سایت
Answers.com

برگرفته از توضیحات دانش نامه ویکی پدیا از سایت ویکی پدیا انگلیسی



ویکی پدیا فارسی (توضیحات برگرفته از خود سایت)
کار خود را در ژانویه سال ۲۰۰۴ (میلادی) با نام «ویکی‌پدیا: دایرة‌المعارف آزاد» آغاز کرد. روزبه پورنادر و مسعود علینقیان از پیش‌گامان نسخهٔ فارسی بوده‌اند. در تاریخ ۴ ژانویه ۲۰۰۶ با اجماع مشارکت‌کنندگان به «ویکی‌پدیا: دانشنامهٔ آزاد» تغییر نام یافت.
مقالات آغازین این دانشنامه بیشتر در زمینهٔ عناصر شیمیایی و برخی مباحث تاریخی بودند. با افزوده شدن مطالب گوناگونی درباره جغرافیا و ادیان (بیشتر بودیسم و دین زرتشت)، ایران‌شناسی و همچنین زبان و ادب فارسی در ۲۶ آذر سال ۱۳۸۳ (۱۶ دسامبر ۲۰۰۴) شمار مقالات آن از مرز ۱۰۰۰ گذشت.
مطالب آن، در این تاریخ از تنوع خوبی برخوردار شدند و جغرافیا (به ویژه شناخت اقوام و کشورها)، ادبیات، تاریخ، زیست‌شناسی، گیاه‌شناسی، چهره‌های سیاسی ایران، علوم رایانه، ایران‌شناسی، هوافضا، علوم نظامی و موسیقی از رشته‌های پرمقاله در این دوره از ویکی‌پدیای فارسی بودند.
مهم‌ترین چالش‌های ویکی‌پدیای فارسی را می‌توان در دو مورد خلاصه کرد که به یکی از آنان پیش‌تر اشاره شد :

* ناآشنایی گروه عمده‌ای از کاربران ناشناس و جدید با حق تکثیر و اجازه‌نامه‌های آزاد و نیمه‌آزاد.
* و ناآشنایی ایشان با سیاست‌های ویکی‌پدیا در مورد دیدگاه بی‌طرف که موجب رخ‌دادن مواردی از نقض بی‌طرفی، بخصوص در موضوعات سیاسی و مذهبی، گردیده است که با سعی و تلاش کاربران غالباً به نتایج مطلوبی رسیده‌اند و به نظر می‌رسد مصداق راه و رسم ویکی که می‌گوید «هر چه مباحث مقاله بیشتر باشد، در پایان بحث‌ها کیفیت بهتری خواهد داشت»، گشته‌اند.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

توضیح و درخواست

در حال حاضر در فهرست منتشر شده سایت ویکی پدیا، سایت فارسی این دانش نامه با داشتن 17780 مقاله در رده 39ام جدول قرار دارد.
علاوه بر دو مورد یاد شده بالا به عنوان چالش های پیش روی ویکی پدیای فارسی، به نظر من مشکل عمده دیگر، تعداد کم اعضای فعال آن می باشد. افزودن بر بار علمی و قابلیت اتکا دانش نامه فارسی نیازمند همتی بلند از جانب تمامی جوانان ایران است که هرکدام در حیطه تخصصی خود در جهت هرچه پربارتر کردن این دانش نامه بکوشند.
اگرچه که جای خالی پروژه هایی در سطوح دانشگاهی در این امر احساس می شود، ولی از جایی که نمی توان در حال حاضر به امر "مدیریت" در کشورمان متکی بود، بدین جهت تنها بر عهده جوانان ایران است که همت کرده و در جهت ارتقا آن بکوشند.
در اینجا از همه دوستان تقاضا می کنم که با سر زدن به سایت ویکی پدیا فارسی (که پیوند آن را در ستون سمت راست این صفحه مشاهده می کنید) و عضو شدن در آن، شروع به افزودن مقالات و مطالب معتبر به آن کنند

با سپاس احمد الف

Monday, January 22, 2007

پرچم ایران

در سایت بالاترین (بالاترین یک وب سایت جمعی است که به کاربران خود برای پیدا کردن بهترین لینکهای اینترنت که مورد علاقه کاربران ایرانی اینترنت است، کمک می کند - برگرفته از صفحه "درباره ما" سایت بالاترین) به لینکی برخوردم که تصویری بود از یک صفحه از کتاب "شیر و خورشید - نشان سه هزار ساله" گردآوری و نوشته ناصر انقطاع، که توضیحی است در مورد نشان شیر خورشید بر پرچم قدیم ایران. در همین مورد، در دانش نامه ویکی پدیا انگلیسی توضیح نسبتا کاملی از پرچم ایران پیدا کردم.
در این صفحه لینکی بود، توضیح شیر و خورشید به همراه تصویری که در ابتدای متن به آن اشاره کردم.
این مطالب در مورد ایران و نقشه اش انگیزه ای شد که با پیوست کردن تصویر مورد اشاره به متن، به دانش نامه ویکی پدیای فارسی نیز اشاره ای کنم و از دفعات بعد مطالبی در مورد آن بنویسم

متن موجود در صفحه ضمیمه شده زیر:

"
"از کتاب شیر و خورشید - نشان سه هزار ساله" - گردآوری و نوشته ناصر انقطاع
با نگرش به اینکه "خورشید" نماد "میترا" است و با نگرش به اینکه "میتراییسم" کیش ایرانیان بسیار کهن نیاکان ما بوده است، بی گمان پس از تاختن تازیان به ایران، پدران ما، که از سویی دلبستگی دیرینه به خورشید و مهر داشتند و از سویی دیگر نقش تندیس آدمی، آنهم ایزد، یا فرشته ای که نماد کیش دیگری بجز دین اسلام بود، بر روی پرچم ناروا شناخته شد، به جای تندیس "میترا" نماد او را که گرده ی خورشید بود، بر پشت شیر سوار کردند و نشان "شیر و خورشید" از آن هنگام دوباره پدید آمد و بر روی پرچم ها رفت



برگه بسیار ارزشمندی که از سده چهارم پیش از زایش مسیح (2400 سال پیش) به جای مانده و در موزه ی "ارمیتاژ" لنین گراد نگهداری می شود.
خشایارشا (یا اردشیر دوم) را در حال نیایش و ستایش "آناهیتا" که سوار بر شیر است نشان می دهد.
به خورشیدی که بر پشت او است بنگرید
"